❣️نوروز در اسارت سربازی بود بنام يونس که از شيعيان کرد عراق بود و می گفت: ما عيد نوروز را قبول داريم مثل شما و آنرا جشن می گيريم در يکی از عيد ها دور از چشم ديگر سربازان عراقی برايمان رقص سنتی ايرانی (کردی) کرد و بچه های ديگر هم برايش دست زدند و لحظاتی حس کرديم در ايرانيم و ياد نوروز در ايران برايمان تازه شد يکی از نوروز ها بچه ها تئاتری تهيه کرده بودند که برای شاد کردن برادران آنرا اجرا کنند. يکی نقش يک زن و ديگری نقش فرزند آن زن را اجرا مي کرد که ديديم يکی از دوستانمان زار زار می گريد . وقتی پرس و جو کرديم فهميديم که دلش برای زن و بچه اش تنگ شده .او می گفت:آنها در اين شب عيدی تنها هستند. ما هم که مجرد بوديم دلمان سوخت و بجای شادی غم دوباره ای بر دلمان نشست .دور از خانواده در کشور غريب و به شکل اسير آنهم در نوروز که بيشتر ما را بياد ايران می انداخت..