💠 من خجالت می کشم از تو ...
سعی کنید دوستی شما برادران مخلص و با خدا با برادران دیگرتان آنقدر زیاد نباشد که از خدا دور باشید و وسوسههای شیطانی شما را فریب دهد.
برادر حقیر و کوچک شما
مجتبی کاکل قمی
گروهان یک - دسته یک - رسته پیک
۲۰ اسفند ۱۳۶۵
امروز داشتم خاطرات گذشته را مرور می کردم که نگاهم به تصاویرش گره خورد. بغضی سخت گلویم را خراشید و اشک ...
وای خدای من ...
مجتبی کاکل قمی، نوجوان پاک سیرت، مداح اهلبیت (ع)، رزمندۀ گردان حمزه، که چند ماهی می شد به جبهه آمده بود، فقط ۱۴ سال و ۹ ماهش بود!
.
شلمچه، عملیات کربلای ۸
نماز صبح جمعه، بیست و یکمین روز فروردین ۱۳۶۶ را که خواندیم، آمادۀ رفتن شدیم.
کسی تا صبح نخوابیده بود. نجوای زیارت عاشورا که از حفظ خوانده میشد و گفتوگوهای دوستانهای که شاید آخرین دیدارها بود، تنها صدایی بود که تا صبح به گوش میرسید.
هوا هنوز تاریک بود که گفتند سوار نفربر شویم.
یکی از بچههای گردان حمزه را که دیدم، چشمانش بدجوری نگران بود و قیافهاش درهم و گرفته. علت را که پرسیدم، گفت:
- هفت هشت تا از بچههای گردان حمزه سوار وانت شده بودند که بروند جلو، ناگهان یک خمپاره اومد وسطشون و همهشون رو تیکه و پاره کرد.
خیلی دلم برایشان سوخت که نرسیده به خط شهید شده بودند.
وقتی گفت:
- مجتبی کاکل قمی" هم جزو اونا بود ...
رنگم پرید.
مجتبی کاکل قمی نوجوان خوشسیمای کم سن و سال پرحرف و شلوغی بود.
خودش میگفت که مداحی هم میکند.
مدام یا حرف میزد و مخ تیلیت میکرد، یا زیر لب ذکر و نوحه میخواند.
چهرۀ سبزهاش به شهید سعید طوقانی میخورد
جذاب بود و نورانی.
حمید داودآبادی