شهید عباس خورشیدنام 💠 عباس به عرفان اسلامی خیلی علاقه داشت. یک روز، بعد از نماز جماعت صبح، مقاله‌اش را که درباره عرفان اسلامی بود خواند، آن هم با یک حالت عجیب. همه نمازگزاران جذب مقاله او شده بودند. در مقاله‌اش نامی هم از منصور حلاج برده بود. ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 برای کارهای جهادی به روستای کذاب رفته بودیم. ما در یک مدرسه راهنمایی ساکن بودیم. یک روز عباس نگاهش به ساختمان حمام مدرسه افتاد که لوله‌های دودکش آن کنده شده بود. به من گفت: «بیا لوله‌ها را درست کنیم تا بتوانیم حمام را روشن کنیم.» گفتم: لوله‌ها بلند است و ما دست‌مان نمی‌رسد. گفت: «بیا کنار دیوار بایست.» بعد هم از دوش من بالا رفت و لوله‌ها را نصب کرد و توانستیم حمام را روشن کنیم. (راوی: جلیل باقری فهرجی) ا▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 💠 اواخر بهمن ماه سال60، یک مأموریت فوری پیش آمد. به صورت ضربتی 90 نفر از پاسداران یزد نام نویسی شدند. فرماندهی این گروه به عهده من گذاشته شد. عباس هم که مسئول بسیج دانش‌آموزی بود، به‌عنوان مشاور فرهنگی گروهان و مسئول یکی از دسته‌ها انتخاب و همراه با ما به منطقه اعزام شد. در طول یک ماه و نیم مأموریت، تلاش زیادی برای کارهای فرهنگی داشت. دعا می‌خواند، کارهای روابط عمومی را پیگیری می‌کرد و امور مربوط به دسته‌اش را هم انجام می‌داد. صبح اول وقت بچه‌ها را جمع کرده بود و یک دعایی را می‌خواند که خیلی عارفانه بود. من آن دعا را هرگز نشنیده بودم. شاید از دعاهای حضرت سجاد (ع) بود. شب‌ها بیشتر بیدار می‌ماند؛ حتی وصیت نامه‌اش را در شب نوشت. از وقتش به بهترین نحو استفاده می‌کرد. با اینکه امکانات بهداشتی خیلی کم بود؛ ولی نماز شب را حتماً می‌خواند. (راوی: محمدمهدی ریسمانیان)