⚪️ ادامه از پست قبل: بنا به مأموریت سرّی که به ایشان داده بودند، حدود 6 – 7 ماه به داخل خاک عراق نفوذ کردند و گروهی به نام سید الشهدا را تشکیل داد. عملیاتهای متعددی از طریق این گروه در خاک عراق انجام شد. 8ماه از حضورش در خاک عراق می گذشت. روزی در سردشت در اتاق جلسه که محسن رضایی و سایر فرماندهان جنگ نیز جمع بودند، روی نقشه داشتیم صحبت می کردیم، تا این که یکی از برادران مخابرات وارد اتاق شد و گفت: برادر محسن، آقای فنی پشت بی سیم هستند. وقتی برادر محسن از اتاق خارج شد، من هم پشت سر ایشان به بیرون رفتم تا از ماجرا اطلاع پیدا کنم. صحبت های زیادی بین برادر محسن و صدرالله رد و بدل شد. پس از اتمام صحبت هایشان، وقتی برادر محسن از اتاق خارج شد، من نزد آن برادر مخابراتی رفتم و گفتم: می خواهم با برادر فنی صحبت کنم. ارتباط بین ما برقرار شد، پس از بیان صحبت هایی که بین من و صدرالله رد و بدل شد، گفتم صدرالله هنوز زیارت عاشورا می خوانی؟ عهدی که بسته ای را فراموش نکرده ای؟ گفت: نه تنها فراموش نکرده ام بلکه در گوشه ای قرار گرفته ام که نزدیک به قبر شش گوشه است، ولی دستم به آن نمی رسد و نمی توانم به آن نزدیک شوم. صدرالله فرازهایی از زیارت عاشورا را خواند و سپس گفت: من جایی هستم که تو می دانی کجاست، اینجا بهشت است و تا بهشت فاصله ای نیست. با شنیدن این صحبت ها، تمام برادرانی که در اتاق مخابرات حاضر بودند، زار زار گریه می کردند💦💦 در آن لحظه چیزی گفت که برایم عجیب بود. گفت: امین! دلم برای امامزاده تنگ شده. گفتم: کدام امامزاده؟ گفت: یادت هست آن روزی که همراه با دوستان سینه می زدیم و دوست عزیزمان نوحه "عباسم ای برادرم" را می خواند و آن دو شهید عزیز نیز حضور داشتند؟ در ابتدا متوجه صحبت هایش نشدم. سریع یاد آن روزی افتادم که سردار شهید حسن باقری همراه با شهید مجید بقایی در یکی از روزهای ماه محرّم به بهبهان آمده بودند و همراه با سینه زنی حسینی در یکی از امامزاده های شهر، به سینه می زدند و عزاداری می کردند. گفتم: برای سینه زنی دلت تنگ شده یا آن دو شهید بزرگوار؟ گفت: دلم برای سینه زنی تنگ شده و احساس می کنم که دارم به آنها می رسم. و مدام تکرار می کرد اینجا جایی است که احساس می کنم مجید و همه دوستان شهیدم را دارم می بینم. 🌴 آنجا بود که از خدا آرزو کردم فقط یکبار دیگر صدرالله را به ما بازگرداند تا او را زیارت کنیم. آنجا به یقین رسیدم که صدرالله کوله بارش را بسته و آماده ملحق شدن به همرزمان شهیدش است و همین طور هم شد. پس از اتمام این مأموریت، صدرالله چند روزی را بین ما بود، تا اینکه به آرزوی خود رسید و جاودانه شد🕊🕊🕊 ------------------------------------------- ▪️ کانال "دفاع مقدس ▪️ایتا http://eitaa.com/DefaeMoqaddas 🌱