✍ ارتش بیست میلیونی کوله پشتی ام را برمی دارم دست به سینه روبروی گنبد امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌ایستم بُغضی گلویم را می فشارد. شوقِ دیدار حرم شش گوشه فرزندش دلم را آرام می‌کند. کفش هایم را به پا می‌کنم، به یاد تاول های هر ساله شان می‌اُفتم که هر سوزشش گناهی از گناهان تلنبار شده‌ام را با خود می‌برد، لبخندی گوشه های لبهایم جا می‌گیرد. جمعیت مرد و زن، پیر و جوان را که می‌بینم به یاد ارتش بیست میلیونی می‌اُفتم. همان که امام خمینی(ره) آن را مقدمه ظهور امام زمان ارواحنافداه می‌شمارند. اشک در چشمانم حلقه می‌زند با بودن در میان این سیل خروشان. قدم هایم را آرام و شمرده برمی دارم، جای قدم‌های زینب و رباب و سکینه...و جابر می‌گذارم. چادرم را در مشت گره شده‌ام محکم گرفته‌ام ، انگار با چشم دل می‌بینم یزیدیان به دنبال زن و کودک هستند ، و آن‌ها برای حفظ حرمتشان چه کتک ها و تازیانه ها خورده اند. در این مسیر چشمانم چیزی نمی بیند جز « ما رأیت الا جمیلا » . پیرمرد عراقی را که فنجان های کوچک قهوه را به هم می‌کوبد ، یاد حبیب ابن مظاهر می‌افتم که آمده است جرعه‌ای معرفت به من بیاموزد. پسر عراقی سینی به دست که غذا تعارف می‌کند مرا به یاد قاسم بن الحسن می‌اندازد که آمده « احلی من العسل » را به من بیاموزد. دختر کوچکی که سربند یارقیه بر پیشانی بسته، تنها سرمایه اش، جعبه دستمال کاغذی با دستان کوچکش به سویم می‌گیرد یاد رقیه را زنده می‌کند که آمده به من درس ولایت بیاموزد که چگونه بدون ظهور و حضور امامتان نفس می‌کشید و زنده می‌مانید! قطرات درشت اشک اَمانم را بریده و بغض گلویم... با خود واگویه می‌کنم تو چه گناه بزرگی کردی که رزق اربعینت را بُریدی؟! یالیتنی کنّا معک یا ابا عبدالله 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114