✍️لیلی و مجنون 🌺وقتی جلوی پای مادر تمام قامت می‌ایستاد، سفیدی رنگ چهره مادر سرخ می‌شد. چشمانش دریایی می‌شد. نگاه لیلی‌وار به او می‌کرد. صدای آرام و ظریفش به گوش می‌رسید: «سید عبدالله من که باشم تو جلوی پایم بلند می‌شوی! » ☘سید با چشمان پُر رمز و رازش نگاه محبت آمیزی به او می‌کرد با لحن شیرین خود می‌گفت: «اختیار داری منیرالسادات‌جان تو تاج سر منی. » 🌸مادر در دلش قند آب می‌شد. سرش را پایین می‌انداخت: «این کار را نکن سیدجان یک عمر با من اینگونه رفتار کردی آن دنیا شرمنده مادرم زهرا می‌شوم تو که این را نمی‌خواهی؟ می‌خواهی! » 🌼سید اینبار کنار همسرش می‌رود. غافلگیرانه دست او را می‌گیرد. بوسه‌ای بر روی دستان چروکیده او می‌نشاند. نگاه مجنون‌وارش را حواله او می‌کند: «این چه حرفیه می‌زنی سادات عزیزم. من از تو راضی‌ام. الهی خدا هم از تو راضی باشد. » 📣کانال در ایتا، سروش، بله @Mahdiyar114