🌕❗️معجزه ای از امام باقر علیه‌السلام 💜❗️ [الخرائج و الجرائح] رَوَی جَابِرٌ الْجُعْفِیُّ قَالَ: خَرَجْتُ مَعَ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام إِلَی الْحَجِّ وَ أَنَا زَمِیلُهُ إِذْ أَقْبَلَ وَرَشَانٌ فَوَقَعَ عَلَی عِضَادَتَیْ مَحْمِلِهِ فَتَرَنَّمَ فَذَهَبْتُ لِآخُذَهُ فَصَاحَ بِی مَهْ یَا جَابِرُ فَإِنَّهُ اسْتَجَارَ بِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقُلْتُ وَ مَا الَّذِی شَکَا إِلَیْکَ فَقَالَ شَکَا إِلَیَّ أَنَّهُ یُفْرِخُ فِی هَذَا الْجَبَلِ مُنْذُ ثَلَاثِ سِنِینَ وَ أَنَّ حَیَّةً تَأْتِیهِ فَتَأْکُلُ فِرَاخَهُ فَسَأَلَنِی أَنْ أَدْعُوَ اللَّهَ عَلَیْهَا لِیَقْتُلَهَا فَفَعَلْتُ وَ قَدْ قَتَلَهَا اللَّهُ ثُمَّ سِرْنَا حَتَّی إِذَا کَانَ وَجْهُ السَّحَرِ قَالَ لِی انْزِلْ یَا جَابِرُ فَنَزَلْتُ فَأَخَذْتُ بِخِطَامِ الْجَمَلِ وَ نَزَلَ فَتَنَحَّی عَنِ الطَّرِیقِ ثُمَّ عَمَدَ إِلَی رَوْضَةٍ مِنَ الْأَرْضِ ذَاتِ رَمْلٍ فَأَقْبَلَ فَکَشَفَ الرَّمْلَ یَمْنَةً وَ یَسْرَةً وَ هُوَ یَقُولُ اللَّهُمَّ اسْقِنَا وَ طَهِّرْنَا إِذْ بَدَا حَجَرٌ أَبْیَضُ بَیْنَ الرَّمْلِ فَاقْتَلَعَهُ فَنَبَعَ لَهُ عَیْنُ مَاءٍ أَبْیَضَ صَافٍ فَتَوَضَّأَ وَ شَرِبْنَا مِنْهُ ثُمَّ ارْتَحَلْنَا فَأَصْبَحْنَا دُونَ قَرْیَةٍ وَ نَخْلٍ فَعَمَدَ أَبُو جَعْفَرٍ إِلَی نَخْلَةٍ یَابِسَةٍ فِیهَا فَدَنَا مِنْهَا وَ قَالَ أَیَّتُهَا النَّخْلَةُ أَطْعِمِینَا مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ فِیکِ فَلَقَدْ رَأَیْتُ النَّخْلَةَ تَنْحَنِی حَتَّی جَعَلْنَا نَتَنَاوَلُ مِنْ ثَمَرِهَا وَ نَأْکُلُ وَ إِذَا أَعْرَابِیٌّ یَقُولُ مَا رَأَیْتُ سَاحِراً کَالْیَوْمِ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ یَا أَعْرَابِیُّ لَا تَکْذِبَنَّ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنَّا سَاحِرٌ وَ لَا کَاهِنٌ وَ لَکِنْ عُلِّمْنَا أَسْمَاءً مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ تَعَالَی فَنَسْأَلُ بِهَا فَنُعْطَی وَ نَدْعُو فَنُجَابُ . 💕💕جابر جعفی می‌گوید: من همراه امام باقر علیه السلام عازم حج شدیم؛ ناگهان پرنده ای شبیه کبوتر آمد و بر چوبه محملش نشست و شروع به خواندن کرد! من رفتم که آن را بگیرم که حضرت با فریاد به من فرمود: صبر کن ای جابر! این به ما اهل بیت پناه آورده! پرسیدم: از چه چیزی به شما شکایت نمود؟ فرمود: به من شکایت کرد که از سه سال پیش در این کوه تخم می‌گذارد و ماری می‌آید و جوجه هایش را می‌خورد. از من خواست از خدا بخواهم مار را بکشد. من دعا کردم و خدا آن مار را کشت. سپس راه افتادیم تا نزدیک سحر شد؛ حضرت به من فرمود: ای جابر پیاده شو! من پیاده شدم و زمام شتر را گرفتم. حضرت نیز پیاده شد و به سمتی رفت و از راه فاصله گرفت. سپس به باغی رملی در زمین رسید و شروع کرد شن‌ها را به چپ و راست می‌زد و عرضه می‌داشت: خدایا! ما را آب بده و پاکمان فرما. ناگهان سنگی سفید در بین شن‌ها آشکار شد. حضرت آن را از جا در آورد و چشمه آب سفید و زلالی برایش جوشید و وضو ساخت و ما از آن نوشیدیم. سپس به راه افتادیم و نزدیک روستا و نخلستانی صبح کردیم. امام باقر علیه السلام نخل خشکی را که آنجا بود قصد کرد و به آن نزدیک شد و فرمود: ای نخل! ما را از آنچه خدا در تو آفریده طعام بده! من دیدم نخل خم شد تا جایی که ما دستمان به میوه آن می‌رسید و از آن خوردیم. ناگهان مرد عربی گفت: ساحری مثل امروز ندیده بودم! امام باقر علیه السلام فرمود: ای مرد عرب! بر ما اهل بیت دروغ مبند که هیچ ساحر و کاهنی از ما نیست. لکن به ما علم نام‌هایی از نام‌های خدای تعالی داده شده که با آن نام‌ها از خدا مسألت می‌کنیم و به ما عطا می‌شود و دعا می‌کنیم و اجابت می‌شویم. 📗الخرائج و الجرائح،ص۲۳۱ 📘بحارالانوار، ج۴۶،ص۲۴۸،ح۳۸ 💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج ▂▃▅▇█▓▒░    💫♥️کانال شیعـہ اهل بیت @DinAssLamm 〽️☘