‌من آشنای کويرم، تو اهل بارانی چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟ ‌ مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی … ‌ من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را تو عاشقانه به گوش رقیب می‌خوانی ‌ هزار باغ گل از دامن تو می‌روید به هر کجا بروی باز در گلستانی ‌ قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی... ‌‌ ⓙⓞⓘⓝ@Dlnvshte🌱