دلنوشتـه
پس از آن شب که از ناقه به روی خاک افتادم، چه شبهایی که با درد کمر تا صبح سر کردم. تو دندانت شکسته، من سرم، عمه دلش بابا... مرا با خود ببر که چادرِ رفتن به سر کردم، من از دوشِ عمو عباس رفتم زیر دستِ زجر...