.
✊ شهدا زندهاند الله اکبر [ ۱۹ ] 🇮🇷
📌 عيدیِ دستگیر بی دست؛
❁ ایام عید بود. دقیقاً یادم نیست چه سالی، ولی آن شب مصادف شده بود با شب ولادت آقا امام رضا (ع). در سنگر بچههای لشکر ۳۱ عاشورا مراسم جشنی برپا شد. آخر مراسم، نوبت من شد که بخوانم؛ نمیدانم چرا، اما دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم (ع) شد. توسلی پیدا کردیم به جانب آقا. عرض کردم: «ارباب، شما مزه شرمندگی رو چشیدهاید، نگذارید ما شرمنده خانواده شهدا شویم.» مراسم تمام شد. صبح قرار شد پای کار برویم. از بچهها پرسیدم: «رمز امروز به نام که باشد؟»
❁ فکر میکردم همه میگویند «یا امام رضا» آخر آن روز، روز ولادت آقا بود. اما حاج آقای گنجی گفت: «بگو یا اباالفضل (ع)» گفتم: «امروز روز ولادت امام رضا (ع) است.» ایشان گفت: «دیشب به آقا متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان میرویم که عیدی را از دست آقا بگیریم.»
❁ یا اباالفضل را گفتیم و حرکت کردیم. محل کار، دژ امام محمد باقر (ع) در طلائیه بود. کار را شروع کردیم و اولین شهید بعد از چند دقیقه کشف شد. بسیار خوشحال شدیم. اما آنچه حواسمان را بیشتر به خودش جلب کرده بود، نام شهید بود که بر کارت شناسایی و وصیت نامهای که شب عملیات نوشته بود و همراه شهید بود حک شده بود: «شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمد باقر (ع)، گروهان حبیب، از بچههای کاشان.» گفتم: «بگذارید کار کنیم، اگر شهید بعدی هم اسمش ابوالفضل بود، اینجا گوشهای از حرم آقا اباالفضل (ع) است.»
❁ رفتم طرف بیل مکانیکی و شروع کردم به کندن زمین. چاله درست شده بود. دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچههای سرباز به نام آقای معینی، پریدند داخل گودال. از بیل مکانیکی پیاده شدم، خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود که داخل مشتش، جیرههای شب عملیات، پسته و ... مانده بود.
❁ آبی زلال هم از حفره خاکریز بیرون میریخت. حاج آقای گنجی با گریه به من گفت: «این دست و این هم آب. هنوز قبول نداری امروز آقا به ما عیدی داده؟!» با خودم گفتم که حتماً آب از قمقمه شهید است. قمقمه شهید هم کنار پیکر شهید بود، اما خشک خشک. حتی گلولههای تفنگش هم مثل نمک توی قمقمه بود. نفهمیدم آب از کجا بود که با پیدا شدن پیکر، قطع شد. وقتی پلاک شهید را استعلام کردیم، دیگر دنبال آب نبودم. جوابم را گرفتم: «شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمد باقر (ع) گروهان حبیب، از بچههای کاشان.» دیگر شک نداشتم که اینجا گوشهای از حرم آقا ابوالفضل است.
📚 منبع: کتاب «ما زِندهایم» ص ۳۲۴. | راوی: یکی از بسیجیان تفحص.
📱 طرح استوری:
●
https://eitaa.com/Doc_d_moghadas/1528
📱
@Doc_d_moghadas
.