🇮🇷🥀🇮🇷🌷
🌷🇮🇷🥀
🇮🇷🌷
🥀
*🌷 روز شمار محرم تا اربعین حسینی (ع)*
*👈 قسمت نهم:*
*🔹وقایع روز نهم محرم سال ١٣۶١ ه.ق.؛*
وقایع روز نهم محرم، از رد کردن اماننامه از سوی حضرت عباس (ع) تا تعویق جنگ تا صبح عاشورا . . . امام حسین علیهالسلام در عالم خواب، رسول خدا صلواتاللهعلیه را دیده که میفرمود به زودی نزد ما خواهی آمد . . .
مهمترین رویدادی که در روز نهم محرم سال ۶١ هجری اتفاق افتاد، ورود شمر بن ذیالجوشن به صحرای کربلا بود که موجب درگرفتن جنگ در روز عاشورا شد. در این روز، همچنین شمر اماننامهای برای حضرت عباس علیه السلام و برادران ایشان آورد که آنها با شجاعت دست رد بر سینه او زدند . . .
*رسیدن شمر ملعون به کربلا*
در عصر روز نهم محرم سال ۶١ هجری، شمر بن ذیالجوشن ضبابی در حالی که نامهای از عبیدالله بن زیاد به همراه داشت، به بیابان کربلا رسید. طبق گزارشهای تاریخی، با ورود شمر به کربلا و آوردن نامه عبیدالله، عمر بن سعد متوجه شد که موقعیتش به خطر افتاده و شمر قصد دارد جای او را به عنوان فرمانده لشکر بگیرد.
به همین علت عمر بن سعد به شمر پرخاشگرانه گفت: «وای بر تو! خداوند تو و خانهات را از آبادانی دور کند (خانهات خراب شود) ای پیس! نگذاشتی که کار به صلح و سازش برسد. حسین [علیه السلام] هرگز تسلیم نخواهد شد. او فرزند علی بن ابیطالب [علیه السلام] است. بهناچار با او خواهم جنگید.»
شمر هم نامه عبیدالله بن زیاد مبنی بر جنگ با امام حسین علیه السلام را برای عمر بن سعد خواند و گفت: «چه میکنی؟ اگر از ابن زیاد اطاعت میکنی، بکن. وگرنه فرماندهی لشکر را به من بسپار.»
عمر بن سعد جواب داد: «نه. این کرامت به تو نیامده (تو لایق فرماندهی نیستی) فرمانده پیادهنظام باش. من خود، فرماندهی لشکر را به عهده دارم.»
در برخی منابع به نقل از سعد بن عبیده نوشته شده که در روز هشتم محرم من و عمر بن سعد در رود فرات مشغول شنا بودیم که فردی جلو آمد و آهسته به عمر بن سعد گفت: «ابن زیاد، جویره بن بدر تمیمی را فرستاده و به او دستور داده که اگر ابن سعد نجنگید، گردنش را بزن.» عمر بن سعد با شنیدن این خبر فوراً از آب بیرون آمد، سوار اسب شد، سلاح خود را خواست و آماده جنگ شد.
*ارسال اماننامه برای حضرت عباس علیه السلام*
در منابع نوشته شده وقتی شمر به کربلا رسید، همراه با شخصی به نام عبدالله بن ابی محل که مادر حضرت عباس علیه السلام، عمه او بود، اماننامهای از طرف عبیدالله دریافت کردند. اماننامه برای حضرت عباس علیه السلام و سه برادر آن حضرت بود تا شمر و عبدالله بن ابی محل آنها را از میدان کربلا خارج کنند.
همان روز عبیدالله بن زیاد، اماننامه را به عبدالله سپرده بود و او را همراه غلام خودش، به کربلا فرستاده بود.
وقتی شمر در برابر یاران امام حسین علیه السلام ایستاد، فریاد کشید: «پسران خواهر ما کجا هستند؟» منظور او حضرت عباس علیه السلام و برادران ایشان یعنی عبدالله، عثمان و جعفر بود.
حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام و برادران ایشان از خیمه بیرون آمده و فرمودند: «چه میگویی؟» شمر گفت: «ای پسران خواهر ما! شما در امان هستید. خودتان و حسین [علیه السلام] را به کشتن ندهید و به فرمان امیرالمؤمنین یزید ابن معاویه درآیید.»
در بعضی منابع نوشته شده که در مرحله اول حضرت عباس و برادران ایشان سکوت کردند و جواب شمر را ندادند. امام حسین علیه السلام فرمودند: «پاسخ او را بدهید، هرچند که فاسق است.»
سپس حضرت عباس علیه السلام و برادرانش پاسخ دادند و فرمودند: «دستت بریده شود ای شمر. اماننامه آوردهای؟ خداوند تو و اماننامهات را لعنت کند. ای دشمن خدا! از ما میخواهی که برادرمان حسین علیه السلام فرزند فاطمه زهرا سلامالله علیها و رسول خدا صلواتاللهعلیه را رها کنیم و به فرمان لعنت شدگان و فرزند لعنت شدگان درآییم؟ هرگز! آیا ما در امان باشیم و فرزند پیغمبر را امانی نباشد؟!»
شمر با شنیدن پاسخ کوبنده حضرت عباس علیه السلام و برادرانش در حالی که خشمگین بود و ناسزا میگفت، به لشکرگاه خودش برگشت.
*رازی که زهیر برای حضرت عباس علیه السلام بازگو کرد*
زهیر بن قین خدمت حضرت عباس علیه السلام رفت و گفت: «میخواهم رازی را با تو بازگو کنم.» حضرت فرمودند: «زود بگو که فرصت کم است.» زهیر گفت: «وقتی پدرت، امام علی علیه السلام، با برادرش جناب عقیل که عرب شناس بود برای ازدواج مشورت کرد، امام علی علیه السلام به او فرمودند که میخواهم زنی را خواستگاری کنی که دارای حسب و نسب و شجاعت باشد تا فرزندی از او متولد شود که یاور و بازوی فرزندم حسین علیه السلام در کربلا باشد. پدرت، تو را برای امروز میخواست. مبادا در یاری و پاسداری از حرم برداران و خواهران خود کوتاهی کنی!»
با شنیدن این سخنان، حضرت عباس علیه السلام چنان پا در رکاب کرد که تسمه رکاب پاره شد و فرمود: «ای زهیر! چنین روزی میخواهی ب