💠بِسمـِ‌اللهِ‌الرَّحمنِ‌الرَّحیمِ💠 💟 _ابوذر بیخیال _مرض ابوذر ساعت 1 دم مغازه باشیا _اوووف باشه بابا ول کن نیستی که! لبخندی روی لبهای ابوذر نقش میبندند و خداحافظی میکند.... کتابهایش را توی کیفش میگذراید و نگاهی به ساعتش میکند و به طرف کالس استاد شهسواری راه می افتد! همیشه دلش برای این استاد میسوخت...خانم 41 ساله ای که خیلی بیشتر از سنش نشان میدا! در واقع او زیر این همه فرمول له شده بود! سامیه و زهرا و پروانه مثل جاسوسان سازمانهای امنیتی ابوذر را زیر نظر داشتند! یعنی صدای کمی بلند تر از معمول او آنان را متوجه او کرده بود و حاال داشتند سلول به سلول ابوذر بیچاره را آنالیز میکردند! سامیه با شیطنت به زهرا میگوید: زری میگما از این صدای بلند معلومه عصبی بشه عصبی شده ها!! پروانه کمی پیاز داغش را زیاد میکند و میگوید: غلط نکنم دست به زنم داره! زهرا فقط به این مسخره بازی ها میخندند و بعد میگوید: مرد باید جذبه داشته باشه! سامیه و پروانه ایشی میگوند و بعد سامیه ادامه میدهد: راستی زهرا خودش تاحاال حرفی نزده؟ زهرا خیره به قد و قامت ابوذر که حاال دیگر خیلی دور شده بود میگوید: نه بابا! ایشون با حجب و حیا تر از این حرفاست پروانه چشم غره ای میرود و میگوید: خدایی شور حجب و حیا رو درآورده دیگه!!! بابا بد نیست آدم یکم آپ دیت باشه!!! ایشون دیگه رسما دارن سبک ملت زیسته در زمان قاجار زن میبرن!! زهرا در مقام دفاع در می آید و میگوید: کار خوب ربطی به زمان و مکان نداره که! تازه بزار بیان خواستگاری حرف هم میزنیم! سامیه چشمکی میزند و میگوید:کلک تو هم بدت نمیادا! پروانه که گویی چیزی به یادش آمده بی هوا میپرسد: راستی زهرا چه خبر از ارسالن؟زهرا به یک باره لبخند از لبش میرود و میگوید:چه خبری میخواد باشه؟ _دیگه حرفی نزدن؟ _چه حرفی میخوان بزنن؟ خواستگاری کردن جوابشون رو هم گرفتن! پروانه حسرت زده میگوید:ولی به نظر من خریت کردی! خدایی تو عقل داری؟ ارسالن کجا ابوذر کجا؟ زهرا ترش میکند و میگوید: ارسالن ارسالنه ابوذر ابوذر!!! ترانه میفهمد تند رفته دستهایش را به حالت تسلیم باال می آورد و میگوید: خب بابا من تسلیم!! هنوز نه به دار نه به بار خانم اینقدر غیرت نشون میدن!! طرف شوهرت بشه میخوای چیکار کنی؟ زهرا میخندد و به آسمان نگاه میکند و میگوید: اونش دیگه به شما ربطی نداره! لحنش آنچنان خنده دار بود که قهقه سامیه و ترانه را بلند کرد!! زهرا سرخ شده از خنده به آن دو تذکری داد و گفت: کوفت بی حیاها آبرومون رفت آروم تر بخندید! سامیه خنده اش را میخورد و میگوید: ولی من در عجبم زهرا!! خدایی چی باعث شد تو تا این حد عاشق ابوذر بشی؟ بدون کوچکترین حرف حاشیه ای و دور از ارتباطات معمول زهرا میزند روی شانه سامیه و میگوید: گویند چرا تو دل بدیشان دادی؟ والله که من ندادم ایشان بردند!!! ✍نیل۲ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva