°•❥︎☾︎♥️☽︎❥︎•° بر بلندی صخره ای ایستاده بودم و غروب دلم را تماشا میکردم.. دلتنگ بودم.. دلتنگ از جدایی..دلتنگ از فاصله..دلتنگ از نرسیدن ها... آسمان سرخ شب جمعه سکوت کرده بود.. دریغ از یک خبر...خبر وصال.. تا اینکه چند قطره از چشمانش بارید و صورتم را نوازش کرد.. بو کشیدم.. این باران بوی رهایی میداد.. ✾ باز بــاران تا رهــآیــღـے @baz_baran 🌿