❤️
#نسیم_هدایت
💌
#قسمت_دهم
✍🏼عجله عجله رفتیم به کلاس خودم رو رسوندم
#استادم گفت اولین روزهای متاهلی و دیر اومدن خدا آخرش رو بخیر کنه...
😢منم که پر رو گفتم ان شاءالله
همه خندیدن چون
#شاگرد اول کلاس
#تجوید بودم نتونست هیچی بگه بهم
آروم نشستم تازه یادم افتاد ازش خداحافظی نکردم...
😁الان فکر میکنه
#ادب ندارم خوب چیکار کنم کاریه که شده رفتم با تمام توان
#قرآن رو عالی خوندم بدون هیچ گونه
#غلط تجویدی استادم چشماش برق میزد خدا رو شکر اگه خراب میکردم قوز بالا قوز میشد...
کلاس با
#آرامش تموم شد بعد از کلاس دخترا همه حمله ور شدن گفتن چطور دو روزه انقد صمیمی شدید
#همسرت چطوره اخلاقش خوبه؟؟
☹️گفتم ای بدک نیست خوبه... نمیخواستم کسی بدونه که چطوریه
#احساس کردم چشم میخوریم چیزی نگفتم و خداحافظی کردم...
😳اینکه بازم دم در بود رفتم و سوار شدم گفت چرا سوار شدی...
گفتم پس چکار کنم؟ گفت بیا پایین تا قدم بزنیم
😒این چه کاریه حالا من خستم
روم نشد چیزی بگم در ماشین رو قفل کرد و راه افتاد منم پشت سرش معطل شد تا بهش برسم شونه به شونه هم راه افتادیم و گفت تا خونه پیاده بریم....ای داد من خیلی خستم...
😢گفتم باشه رفتیم و رفتیم و رفتیم دیگه نفسم بالا نمیومد انقدر
#خسته بودم ولی احساس کردم که ایشون هیچ احساس خستگی نمیکرد...
انقد خسته بودم نممیدونستم چی میگه اصلا متوجه نبودم چی میگه متوجه شدم رسیدیم خونه آخی سبحان الله چقدر
#احساس خوبی داشتم...
من همیشه عادت داشتم وقتی پیاده روی میکنم
#آیاتی که از
#حفظ داشتم رو بخونم و یا
#اذکار بلند رو بخونم اما اینبار هیچی اصلا یادم رفت...
😭از شدت خستگی خخواستم خدا حافظی کنم گفت صبر کن کارت دارم گفتم بفرمایید؟
گفت شما دیگه شرعا و قانونا
#همسرم هستی میخوام هر چی میخوای از خودم بخوای دیگم از بابات
#پول نگیر دست کرد تو جیبش و هر چی داشت بهم داد 😊خیلی
#خوشحال شدم با وجود اینکه مقدار پولش کم بود اما
#ثابت کرد که به فکرمه خدا رو
#شکر اینهم یه دنیایی بود برای خودش....
#تشکر کردم و رفتم بعداز خداحافظی رفتم داخل تا در رو نبستم نرفت
#مرد خیلی خوبیه ولی منکه نمیخوام اینو بهش بگم چون
#روم_نمیشه....
شب که شد رفتم سر درس و کارهای عقب موندم کمی که درس خوندم خسته شدم و خوابم برد....
✍🏼
#ادامه_دارد... ان شاءالله