✨تسخیر ناپذیر✨
پارت نهم.
یهویی یه درد وحشتناک کل وجودمو فرا گرفت که دیگه نتونستم تحمل کنم و از پا اوفتادم و فقط صدای سرگرد رو شنیدم که داد زد سریع آمبولانس...
...
....سرگرد
خانم محمدی که دستبند و زد به دست زنه خیالم راحت شد و یه نفس راحتی کشیدم که یهویی افتاد روی زمین...
سریع داد زدم سریع آمبولانس خبر کنید...
دویدم بالای سرش خون زیادی ازش داشت میرفت گلوله به نزدیکی قلبش بود😢
سرهنگ سپردش دست من ،خدایا خودت کمک کن...
آمبولانس رسید و محمدی رو بردن بیمارستان.
سروان رو صدا زدم گفتم
سریع جمعش کن
_بله چشم
سروان خیلی سریع متهم هارو با ماشین انتقال داد و جمعیت رو پراکنده کرد.
متوجه صدای گریه شدم،رفتم جلو تر دیدم همون دختر بچه است
گرفتمش توی بغلم و گفتم
گریه نکن ،همه چیز تموم شد
با هق هق جواب داد
_ اون خانم به خاطر من مرد😭
نه اون خانم نمرده
_ واقعا؟😢
آره واقعا،ادرس خونتون رو بلدی
_ آره خیابون....
به سروان گفتم
من میرم تا دختر رو به خانوادش تحویل بدم از اون طرف میرم بیمارستان شما هم به مخض اینکه رسیدی گزارش رو مینویسی و تحویل سرهنگ میدی،درضمن یکی از خانم ها رو بفرست بیمارستان
_ بله چشم و احترام نظامی
آزاد
رفتم سمت خونه دختر.
اینجاست خونتون؟
_آره،طبقه سوم
هنوز داشت گریه میکرد.
زنگ زدم
_ بفرمایید
یه لحظه تشریف بیارید دم در.
_ بله حتما
ی خانم در رو باز کرد و با دیدن من و دختر رنگ از صورتش پرید.
_ س.س.سلام چیشده،عسل مامان😭دستت چیشده چرا لباست خونیههههه؟؟😭😭
خانم آروم باشید چیزی نیست فقط یه جریان بود که خداروشکر حل شد، خون روی لباس دخترتون برای خودش نیست،یکی از همکارامون برای نجات دخترتون زخمی شدن خون ایشون ریخته روی لباسش
+ مامانییییی😭😭خیلی ترسیدمممم😭زنه میخواست بکشه منووووو😭😭
زن دخترش رو گرفت توی بغلش
_ قربونت برم تموم شد مامانم گریه نکن😊
خانم بهتره که دخترتون با این سن و سال کم رو توی کوچه تنهایی نفرستید...با اجازه من باید برم
_ چشم،خیلی ممنونممممم🙂،در امان خدا باشید
+ عمو،عمووو
بله
+شما پلیسی
اره
دوید اوند سمتم و پرید تو بغلم
+ ممنون که نجاتم دادید ،اروم بوسم کرد😚❤️😂
وظیفه مونه🙂✨
+عمو راستی،اون خانومه ک زخمی شدم پلیس بود؟
اره
+ی لحظه وایسا من الان میام...
دوید رفت تو خونه
من داشتم به دور و بر نگاه میکردم
+عمو
جانم
باز پرید تو بغلم😂😂
+این عروسک و نقاشی رو بده به خاله،بگو دوسش دارم،منم میخوام مثل اون قهرمان بشم.
چشم حتما
+ممنون
میتونم برم؟
+اره برو خدافظ
خدافظ
یه نگاهی به نقاشی کردم ،معلوم بود از دیوار کنده شده چون چسب داشت،دوتا مرد با دوتا زن که لباساشون مثلا نظامی بود و اسلحه داشتن،با یه خونه و افتاب و گل و آسمون آبی 🙂✨
یهویی یاد محمدی افتادم سریع رفتم سمت بیمارستان.
خانم ببخشید.
_ بله
خانمی امروز آوردن که زخمی شده ، پلیسه
_ بله ،داخل اتاق عمل هستن
متوجه ستوان رهایی شدم
بله ممنون
رفتم سمت ستوان
بعد سلام و احترام و آزاد باش
محمدی کجاست؟ حالش چطوره
_ داخل اتاق عمل هنوز،نمیدونم حالش چطوره.
تقریبا دوساعت و نیم گذشته ،هنوز خبری نشده؟
نه خیر
نشسته بودیم روی صندلی که سروان اومد ،
احترام وسلام و آزاد باش...
_جناب سرگرد حالشون چطوره؟!
براش توضیح دادم...
...
حدودا پنج ساعت میگذشت که دکتر اومد بیرون.
رفتیم سمتش.
خانم دکتر حالش چطوره
_ ما همه تلاشمون رو کردیم ولی...
ادامه دارد...