هدایت شده از 
همش 18سال سنم بود که مجبور شدم از دست نامادریم فرار کنم و ازدواج کنم. عروس یه شبه ای شدم که شوهرم به طرز عجیبی صبح عروسی مُرد... چند ماهی گذشته بود متوجه شدم ... برای اینکه کسی از ازدواج من خبر نداشت مجبور شدم زن صاحب کارم بشم اونم زن به شرط اینکه بچه مو‌ قبول کنه و براش پدری کنه... یه روز وقتی داشتم خونه رو جمع و جور میکردم در خونه رو زدن و با بیحالی در و باز کردم اما با دیدن کسی که روبه روم بود از حال رفتم...😱👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/763953649C682a8d5c9c سرگذشت عجیب زندگیم☝️😢