فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به این روزها که می رسم ناخودآگاه یاد یک تخته سیاه بزرگِ خط خطی می افتم. همان تخته سیاهی که هنوز عطر ِگچ ْ خورده اش، من را تا پشت ِنیمکت های چوبی پر همهمه می کشاند. هنوز هم تمام ِ آن دلواپسی های شیرین را که با شوق ِ کتاب و دفتر های جدیدم عجین شده بود را به یاد می آورم. حس و حالِ ضد و نقیضِ آن روزها را هرگز فراموش نمی کنم، هم دلم از تمام شدن تابستانی پر شور می گرفت، هم بی قرار بودم از شروع ِفصلی ، پر از خاطراتِ جدید . هنوز هم نزدیکِ پاییز که می شود من، حالِ همان روزها را دارم. هوای قدم زدن در کوچه های طول و دراز بارانی.... شیطنت پای درخت های زرد و کم پشت ِ خیس... و تماشای ابرهای بازیگوشی که هر روز غافل گیرم می کردند. من هنوز هم به یاد کودکی هایم منتظر پاییزم، منتظر ِباران و آوازِ دسته برگ های زرد و نارنجی رنگ. اما افسوس که آن روزها، عطر باران و خش خش برگ هایش هم جور دیگری بود.... ✒️📚 @Dr_anoosheh