آلاء:
🌸رمان امنیتی دخترانه
#شاخه_زیتون🌸
قسمت
#صد_ودو
روسری ام را دوباره سرم میکنم و لیلا به توصیههایش ادامه میدهد:
-اون گوشیای که بهت دادم همراهت باشه و یه جای مطمئن قایمش کن.
یک سیمکارت عراقی میگذارد کف دستم:
-اگه چیزی به نظرت اومد که لازم باشه بهمون بگی از طریق همون باهامون در ارتباط باش.
از ماشین پیاده میشوم.
حالا بار یک وظیفه سنگین را روی دوشم احساس میکنم و این احساس بدی نیست.
آدمها خلق شده اند برای به دوش کشیدن بارهای سنگین؛ بارهایی که بقیه مخلوقات در حمل آنها ناتوانند. اصلا آدم برای همین اشرف مخلوقات شده؛
چون میتواند باری را به دوش بکشد که کوه توانایی تحمل آن را ندارد.
به موقع به روضه برگشته ام؛
هنوز چراغها خاموش است و بی سر و صدا سرجایم مینشینم. حالا تعزیه به پایان رسیده و دسته عزاداری وارد قسمت مردانه شده و سینه میزنند.
عاشق این قسمتم.
آخر روضه، آن هم آخرین شب دهه اول، شبیست که همه منتظرند صاحب روضه اجرشان را بدهد و بروند یک سال با لذت و شیرینی این چند شب روضه و پاداش آخرش، سالشان را شیرین کنند.
البته محرم برای کسانی که روضهایتر هستند در دهه اول تمام نمیشود. برای بعضیها تا دهه دوم، سوم یا اربعین هم ادامه دارد
و هرچه کسی مقربتر باشد،
محرم بیشتر برایش ادامه پیدا میکند. انقدر که تمام سالش بشود یاد حسین علیه السلام و روضه و محبت او.
و تازه اینجاست که میشود معنای زندگی را فهمید. زندگی زیر سایه حسین علیه السلام معنا پیدا میکند و شیرین میشود.
کسی که نداند فکر میکند روضه افسردگی میآورد اما باید یکبار طعم چای روضه و لذت سینهزنی را چشید تا بفهمد عشق و حال واقعی کجاست.
نمیشود توصیفش کرد؛ بچه هیئتیها میفهمند.
-ای عزیز فاطمه بیدار شو بیدار شو/ خوابیدی تو علقمه بیدار شو بیدار شو/ من دارم میرم سفر، بیدار شو بیدار شو/ همسفر نامحرمه بیدار شو بیدار شو...
مداح زبان حال حضرت زینب علیها السلام را میخواند و من وقتی به خودم میآیم، صورتم خیس شده و دارم همراهش زمزمه میکنم. چقدر دلم میخواهد مثل زینب بلند گریه کنم. بقیه مداحی را نمیشنوم.
با همان دو بیت میشود یک ساعت اشک ریخت.
آدم نباید معطل بشود که مداح چه میخواند، باید خودش بجوشد و بخواند.
-بر مشامم میرسد هرلحظه بوی کربلا...
جمعیت با هم فریاد میزنند:
-حسین!
چقدر این دو بیت را دوست دارم.
مخصوصا فریاد «حسین» که از جمعیت برمیخیزد را. انگار همه میخواهند مزدشان را اینجا بگیرند.
-بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا...
-حسین!
انگار همه دارند میگویند کربلای ما فراموش نشود آقاجان! نرویم میمیریم.
حتی من که فردا عازمم هم میترسم.
کربلا رفتن یک فرآیند خاص است.
تمام دنیا که نخواهد، کافیست حسین بخواهد تا بشود. و اگر حسین نطلبد، همه دنیا هم بسیج شوند نمیتوانند کاری کنند.
برای همین است که تا زمانی که پایت به کربلا نرسد و چشمت به گنبد روشن نشود، دلت آرام نمیگیرد و دائم در هراسی که نکند ارباب نطلبد و نشود و آرزوی کربلا بر دلم بماند؟
🌷ادامه دارد ...
✍🏻نویسنده خانم فاطمه شکیبا