🖥
بارش شهابی، موشکی
❤️روایتهای زنانه از غزه
📝شبهای تابستان وقتی ریز و درشت جمع میشدیم پیشِ عزیز، برای خواب، ده، دوازدهتا تشکِ سفید، کنارِ هم پهن میکردیم روی پشت بام و میغلتیدیم روی خنکیهاش. صدبار میگفتیم: «دیگه کسی حرف نزنه» و باز یک صدای خندهای از گوشهای میآمد و یک بالشت پرت میشد و باز ولوله بهپا میشد.
آخرِ سر، بعد از اینکه همهی پچپچکردنها و خندهها تمام میشد، با صدای جیرجیرکها خوابمان میبرد. من اما دیرتر از همه. شیفتهی آسمانِ شب بودم. گاهی اواسط مردادماه، بارش شهابی بَرساوُشی، چندتایی شهاب هم میدیدم و از ذوق، همه را بیدار میکردم و با دست نشانشان میدادم.
مثل تو که به آسمان اشاره میکنی. اگر در جغرافیای دیگری بودی، شاید تو هم شبها روی پشتبام خانهی عزیزی، با بقیه دخترها داشتید سر و ته این عالم را میان خندههایتان گم میکردید.
راستی هنوز چیزی از خانهی عزیزت باقی مانده؟ دخترها و نوههای دیگر چطور، زندهاند؟ دستهایشان هنوز میتواند آسمان را نشان دهد؟ چشمهایشان چطور، هنوز قادرند نور ستارهها را ببینند؟ کاش هیچوقت ندانی آن نورها که در میان تاریکی شب، آسمان را روشن میکنند، شهاب نیستند. کاش همیشه کودک بمانی...
📝
طیبه بهشتی، رسانه «ریحانه»؛
💬
مجموعه روایت «مینویسم تا صدای غزه باشم»
@Ebasirate_enghelab