🔆دوستى كه موجب نجات دوستش شد دو نفر عابد (مثلا بنام حامد و حميد) در كوهى دوست صميمى بودند و با هم به عبادت خدا اشتغال داشتند و به قدرى با هم پيوند دوستى نزديك داشتند كه گوئى يك روح در دو بدن هستند. روزى حميد براى خريدارى گوشت ، از كوه پائين آمد و به چشم حميد به او افتاد، هوى و هوس بر او چيره گشت به گونه اى كه با آن زن رابطه نامشروع بر قرار نمود و به خانه او رفت و آمد مى كرد. چند روز از اين جريان گذشت ، حامد يعنى همان عابدى كه در غار كوه مانده هر چه انتظار كشيد، تا دوستش حميد به عبادتگاه باز گردد، خبرى از او نشد ناگزير تصميم گرفت وارد شهر گردد، و به جستجوى دوستش ‍ بپردازد، حامد وقتى كه وارد شهر شد، پس از پرس و جو، دريافت كه دوستش حميد منحرف گشته و گرفتار گناه شده است . حامد، عابد خشكى نبود، بلكه قلبى زنده و فكرى روشن داشت ، بجاى اينكه از حميد دورى كند، در خانه همان زن بد كاره است ، براى ديدار حميد به خانه همان زن رفت ، و حميد را در آنجا ديد، فورا با كمال شادى به سوى حميد رفت و او را در آغوش گرفت : تو كيستى ، من تو را نمى شناسم . حامد گفت : برادر عزيزترين انسان در قلب من هستى ، من چگونه فراق تو را تحمل نمايم ، بر خيز تا به جايگاه قبلى خود برويم ... حميد از ناحيه حامد، دلگرم شد، برخاست و با او به عبادتگاه سابق رفتند و توبه حقيقى كرد و از انحراف و گمراهى دورى نمود، به اين ترتيب حامد با اتخاذ روشى جالب ، شرط و حق دوستى را ادا كرد و موجب نجات دوستش حميد شد آيا اين روش بهتر است يا اينكه حميد را به حال خود مى گذاشت تا در لجنزار بدبختى بماند و بپوسد؟ 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى          ━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━ لطفا عضو بشید :   Eitaa.com/efshagari57