کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
✨‌﷽✨ #یادت_باشد❤️ ✍#فصل‌سوم( #نامزدے) #قسمت31 داخل حیاط کنارباغچه تازه چانه ی هر دوی ما گرم شده ب
✨‌﷽✨ ❤️ ✍( ) حمیدشده بودمخاطب خاص قلب من،نه توی گوشی که توی قلبم،زندگیم،آینده ام وهمه داروندارم! پیامک داده بود که جواب آزمایش راگرفته وهمه چیزخوب پیش رفته است، به شوخی نوشتم:مطمئنی همه چیزحله؟من معتاد نبودم که؟ حمیدگفت:نه شکرخداهردوسالم هستیم. چند دقیقه بعدپیام داد: ازهواپیما به برج مراقبت،توی قلب شما جاهست فرودبیایم یا بازباید دورتون بگردیم. من هم جواب دادم:فعلا یک بار دورما بگردتاببینیم دستور بعدی چیه. دلم نمی آمدخیلی اذیتش کنم،بلافاصله بعدش نوشتم:تشریف بیاوریدقلب ما مال شماست.فقط دست وپاهای خودتون روبشورید مثل اون روز روغنی نباشه. سرهمین چیزهابودکه به من میگفت خانم بهداشتی! چون دانشگاه علوم پزشکی درس میخواندم وبه این چیزها هم خیلی حساس بودم،ولی حمید زیادسخت نمیگرفت.اهل رعایت بودولی نه به اندازه ی یک خانم بهداشتی! بعدازگرفتن جواب آزمایش بنا گذاشتیم دو روز بعدعقد کنیم.که اینبارهم قسمت نشد. خانواده حمید رفته بودند سنبل آباد اما کارشان طول کشیده بود،دومین قرارعقدهم به انجام نرسید. چون آزمایش ما یک ماه بیشتر اعتبارنداشت حمید دلواپس ونگران بودکه این به تاخیر افتادن ها من راناراحت کند. به من پیام داد:عزیزم تو دلت دریاست،یه وقت ناراحت نشی،خیلی زود جورمیکنم میریم برای عقد. همان موقع تقویم رانگاه کردم وبه حمید پیام دادم: روز دهم آبان میلاد امام هادی(ع)هستش،نظرت چیه این روزعقدکنیم؟ حمید بلافاصله جواب داد:عالیه.همین الان باپدرومادرم صحبت میکنم تا قطعی کنیم. روزپنجشنبه مشغول اتو کردن لباسهایم بودم که زنگ خانه به صدا درآمد.لحظاتی بعدمادرم به اتاق آمدوگفت: حمیدپشت دره،میخواد بره هیئت برای همین بالانیومد،مثل اینکه باهات کارداره. چادرم را سرکردم وبا یک لیوان شربت به حیاط رفتم. حمید زیر درخت انجیر ایستاده بود،تامن را دید به سمتم آمد.بعداز سلام واحوالپرسی لیوان شربت رابه اودادم. وقتی شربت راخوردتشکر کردوگفت:الهی بری کربلا. بعد درحالی که یک کیسه به دستم میدادگفت:مامان برات ویژه گردو فرستاده.... ... ‌‌➜‌‎‎‌‎‌ڪانال امام زمان(عج) 🌐 https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313