▪️ چشمهام، چشمهی جوشانی که از ظهر عاشورا بر بالای تلّ زینبیه شروع به جوشش کرد، همانجا که بانوی بزرگترین امتحانات تاریخ، خطاب به رسول خدا فریاد زد: «این شاه بیسر، حسین توست!»
▫️ اولین بار بر زبان ایشان متولد شدم. آخر من روضهام! روضهایی که قرار شد پرچمِ همیشه افراشتهی خون حسین باشد. با کاروان اسرا همراه شدم و چون به دروازهی کوفه رسیدم خطبه شدم از زبان علی بر گلوی دختر علی و پتکی بر سر بیوفایی کوفیان.
▪️ به شام که رسیدم، بازار شام را میگویم، همانجا که هرگاه از علی بن الحسین پرسیدند داغ کربلا بر شما سنگینتر بود یا شام، میفرمودند: «شام، شام، شام» و شانههای مبارکشان از شدت حزن میلرزید. میتوانی عمق حادثه را بفهمی؟ حرم پاک اهل بیت پیامبر در بازار، مقابل چشم نانجیبان، آن هم در غل و زنجیر...
▫️ اما وای و صد وای از مدینه. اینبار بر زبان مولایم مهدی فاطمه در زیارت ناحیه مقدسه چنان جاری شدم که چون نفخ صور، هر صبح و شام با من بر مصائب جد شهیدشان خون گریه میکنند. مولای من! حسینِ زمانم! به حرمت خون آن شاه که سرش بر نِی رفت اما زیر بار ذلت نرفت، دنیا و آخرتمان را از ذلت بیشما بودن نجات دهید.
📎
#دلنوشته_مهدوی ؛ ورود کاروان اسرا به شام
🏴ڪانال امام زمان(عج)
🌐
https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313