📌 عمود شماره ۳۱۳
🏴 لشکرِ سیاه پوش ارباب!
جمعیت بود که فوج فوج از جلوی چشام رد میشد. خدایا آخه این چه جَذَبهایه که بعد از گذشت ۱۴۰۰ سال این جوری دلها رو به وجد میاره و از خود بیخود میکنه؟
🥘 پای برهنه، کوچیک و بزرگ، توی سرما و گرما؟! توی همین فکر و خیالها بودم که دیدم جلوی یکی از موکبها ایستادم. یکی از بچههای موکب جلو اومد و گفت: «کمکتون میکنم پیاده بشین و شام بخورین.» دستم رو گرفت و من رو برد داخل. سفره پهن بود.
🤲 یک نفر ازم پرسید: «اول نماز میخونین یا غذا میخورین؟» تعجب کردم و گفتم: «خیلی وقته اذان گفتن و من عادت دارم نمازم رو اول وقت بخونم.» دو نفر از بروبچههای موکب، نگاهی به من انداختن و شروع کردن به پچپچ کردن. وقتی دلیلش رو پرسیدم، جواب دادن: «آخه برادر، داشتن اشهد ان علی ولی اللهِ اذان رو میگفتن که شما رسیدی اینجا؛ حتما زمان از دستت در رفته.»
⏰ به ساعتم خیره شدم. راست میگفتن، انگار تمامِ مدتی که با اون مردِ غریبه تو مسجد سهله بودیم، زمان متوقف شده بود. راستی کجاست؟ نمیبینمش...
▪️
#همسفر_با_خورشید ؛ قسمت چهارم
⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩
🌐
https://eitaa.com/Emam_Zamaan_313