قـسـمـت۱۹ ✍ مــیــم ســادات هــاشـمــے موهایم رامی بافم وبا یک پاپیون صورتی پشت سرم می بندم. زهراخانوم صدایم می کند: _ دخترم!بیاغذاتونوکشیدم ببر بالا باعلےتو اتاق بخور. درآیینه برای بار آخر بخود نگاه میکنم.آرایش ملایم و یک پیراهن صورتے رنگ باگلهای ریز سفید.چشمهایم برق میزند و لبخند موزیانه ای روی لبهایم نقش می بندد. به آشپزخانه می دوم سینےغذا را برمی دارم و بااحتیاط از پله ها بالا می روم.دوهفته از عقدمان می گذرد. کیفم رابالای پله ها گذاشته بودم خم می شوم از داخلش یک بسته پاستیل خرسی بیرون مےاورم و می گذارم داخل سینی. آهسته قدم برمی دارم بسمت پشت اتاقت.چندتقه به درمی زنم.صدایت می اید! _ بفرمایید! دررا باز میکنم. و بالبخند وارد میشوم. بادیدن من و پیراهن کوتاه تا زانو برق از سرت می پرد و سریع رویت را برمی گردانی سمت کتابخانه ات. _ بفرمایید غذا آوردم! _ همون پایین میموندی میومدم سرسفره می خوردیم باخانواده! _ مامان زهرا گفت بیارم اینجا بخوریم. دستت راروی ردیفی از کتاب های تفسیر قران می کشی و سکوت می کنی. سمت تختت می آیم و سینی را روی زمین می گذارم .خودم هم تکیه می دهم به تخت ودامنم رادورم پهن می کنم. هنوزنگاهت به قفسه هاست. _ نمیخوری؟ _ این چه لباسیه پوشیدی!؟ _ چی پوشیدم مگه! بازهم سکوت می کنی.سربه زیر سمتم می آیـے و مقابلم می شینی یک لحظه سرت را بلند میکنی و خیره میشوی به چشمهایم.چقدر نگاهت رادوست دارم! _ ریحان!این کارا چیه می کنی!؟ اسمم راگفتی بعد ازچهارده روز! _ چیکار کردم! _ داری می زنی زیر همه چی! _ زیر چی؟تو می تونی بری. _ آره میگی می تونی بری ولی کارات...می خوای نگهم داری.مثل پدرم! _ چه کاری عاخه؟! _ همینا!من دنبال کارامم که برم.چراسعی می کنی نگهم داری.هردو می دونیم منو تو درسته محرمیم.اما نباید پیوند بینمون عاطفی باشه! _ چرانباشه!؟ عصبی می شوی.. _ دارم سعی می کنم اروم بهت بفهمونم کارات غلطه ریحانه من برات نمی مونم! جمله آخرت در وجودم شکست توبرایم نمی مانی می آیـے بلند شوی تابروی که مچ دستت رامی گیرم و سمت خودم می کشم.و بابغض اسمت را می گویم که تعادلت راازدست میدهی و قبل ازینکه روی من بیفتی دستت را به قفسه کتابخانه می گیری _ این چه کاریه اخه! دستت را ازدستم بیرون می کشی و باعصبانیت از اتاق بیرون می روی... میدانم مقاومتت سر ترسی است که داری از عاشقی. ازجایم بلند می شوم و روی تختت می نشینم. قنددردلم آب میشود!اینکه شب درخانه تان می مانم! ادامه_دارد.. 💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات🍂 🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرج🍂