✨پسری به دنبال گمشده ها✨
قسمت۴
_احمد جان حدود چن سال پیش این اتفاق افتاد؟ خیلی دقیق بهم بگو؟
_پنج سال پیش آبان ماه! حالا مگه چی شده؟ اتفاقی افتاده؟
_فکر کنم اشتباه کردی احمد! فکر کنم این همون پسر نوزادی بود که توی محله ما شایعه شده بود بزرگ که بشه جانی میشه؟ چیکار کردی احمد نباید این پسر رو می اوردی تو خونت
_ آقای حشمتی تو میگی شایعه! شایعه هم که یعنی دروغ!
_احمد تو چه ساده ایی بابا کلی از فالگیر ها و جن گیر های حرفه ایی آینده شو پیش بینی کردن اون جن گیر انقدر قدرت داره که اگه کسی پشت سرش حرف بزنه جن هاش بهش میرسونن که اون چی گفته!! تازه از اونا گذشته ببین چه قد این پسر آینده شومی داره که حتی پدر و مادرشم نخواستنش!!!!
_آقای حشمتی خب حالا میگی چیکار کنم؟
_این پسر برات شر میشه درد سر داره... باید سر به نیست بشه
_نه آقای حشمتی پسر خیلی عزیزی هست من آخه دلم نمیاد این کار رو باهاش بکنم! میتونیم از خونه بندازیم بیرون ولی اون کار رو نمیتونم انجام بدم!
_ای بابا احمد تو چرا نمیفهمی این پسر آیندش شومه میگن جانی میشه از خونه انداختیش بیرون باز ادرس خونه توبلده یه درد سری میشه یه راست میاد همینجا نگو که خونتو عوض میکنی. اصلا روزه شک دار نگیر!!! بابا تا این پسر کوچیکه سریع باید بکشیمش تا کسی نفهمیده....
((آقای حشمتی آنقدر در گوش احمد گفت و گفت تا احمد رام شد و قرار شد سهیل را سربه نیست کنند. این در حالی بود که سهیل از پشت در داشت به صحبت های آن دو گوش میداد؛ او خیلی ترسیده بود...))
✍نوشته:محمدجواد