✨پسری به دنبال گمشده ها✨ قسمت۴۱ سهیل از سیر تا پیاز ماجرا را برای ارشیا تعریف کرد او میگفت و ارشیا بیشتر ناراحت می شد و موقعی که حرفای سهیل تمام شد با ناراحتی گفت: _خیلی نامردی سهیل چرا زودتر بهم نگفتی تا کمکت کنیم تا اینقدر اذیت نشی داداش غمت نباشه پیداش میکنیم همگی برات میریم خواستگاری فردا سایه به مغازه امد و قرار شد به اتفاق سهیل و ارشیا با پاساژ صوتی تصویری بروند و هر کدام گوشی موبایل بخرند. سایه تا چشمش به سهیل افتاد از چهره گرفته و مات سهیل ناراحت شد و گفت: _داداش چی شده تو مثل داداش نداشتم هستی منو ارشیا قول دادیم هر مشکلی که داری کمکت کنیم ارشیا به سایه اشاره کرد و گفت: _بعداً خودم برات تعریف میکنم اقا حمید برای روز جمعه سهیل و ارشیا به خانه شان دعوت کرد... ریحانه خانم در تدارک غذای خوشمزه بود کلی وقت بود که سهیل و ارشیا را ندیده بود. سفره را زیر درختی پهن کردند همگی دور سفره نشستند آقا حمید هم متوجه چهره ناراحت سهیل شد و گفت: _چی شده اقا سهیل تو فکری _هیچی آقا حمید _کنکور رو چیکار کردی خوب بود؟ _الحمدالله اره خوب بود سایه برای اینکه جو را عوض کند گفت: _بچه ها یه جوک قشنگی شنیدم بگم آقا حمید خندش گرفت و گفت: _ای دختره چش سفید مثلا خواستی بحث رو عوض کنی باشه بگو... _😉ای بابا...دو تا بچه دست یه پنگوئنی رو گرفته بودن تو خیابون قدم میزدن پلیس اومد جلوشو گرفت گفت بچه ها چرا اینو اوردین اینجا ببرید باغ وحش دوبارع فردا هم بچه ها دست پنگوئن رو گرفته بودن باز پلیس دیدشون گفت مگه نگفتم ببرید باغ وحش؟ بچه ها گفتن آقای پلیس اتفاقا دیروز بردیمش باغ وحش خیلی لذت برد حالا داریم می بریمش پارک عصر هم می بریمش سینما 😂😂😂😂 چنان این جوک خنده دار بود که سهیلم خندید ریحانه خانم گفت: _خدا نکشتت دختر😅 ارشیا داشت نوشابه میخورد که آن جوک یادش امد و کمی خندید و باعث شد نوشابه بریزد روی پیرهنش رفت کنار حوض تا با اب ان را پاک کند همان طور که می خندید پایش لیز خورد و افتاد داخل حوض... هیچ کس اختیار خندیدنش را نداشت😂 سهیل انقدر خندید که اقا حمید گفت: _پسر خفه شدی به خودت رحم کن ان روز هم برای خودش خاطره ایی شد ✍نوشته محمدجواد