🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
یک داستان یک پند
✍️ دوستی نقل میکند، در سال 1342 سوار اتوبوس با دوستم از تهران عازم شهرستان خوی بودیم. رانندهی اتوبوس مست بود و ما دلشورهی عجیبی از رانندگی او بر تنمان حاکم شده بود. آن زمان جادههای مواصلاتی از داخل شهرها عبور میکردند.
اتوبوس برای شام در شهر قزوین توقف کرد. دوستم مرا به مغازه شیرینیفروشی برد و خودش یک جعبه شیرینی خرید و از من خواست تا من هم بخرم. هر دو شیرینی خریدیم. وقتی بیرون آمدیم، گفت: نیّت کن فردا صبح که انشاءالله به مقصد رسیدیم، اولین کاری که انجام خواهیم داد، شیرینیها را بابت صلهارحام به منزل خواهران خود ببریم. من نیّت کردم. نیمهشب که از خواب پریدیم متوجه شدیم اتوبوس واژگون شده است و از 36 نفر سرنشین آن فقط 5 نفر زنده و کاملاً سالم مانده بودند که ما دو نفر هم جزء آن 5 نفر بودیم و جالبتر اینکه جعبهی شیرینیهای ما هم سالم بود.از خوشحالی نمیدانستیم چه کنیم، بعد از مدتی کنار جاده ایستادن، موفق شدیم بالاخره به مقصد برسیم.
از دوستم پرسیدم: چه رابطهای بین خریدن شیرینی و صلهرحم و زنده ماندن ما وجود داشت؟ گفت: دیشب من از رانندگی طرف متوجه شدم که بلایی بر سر ما حلقه زده است. سریع نیّت صلهرحم کردم تا خدا به خاطر شیرینیهایی که ما خریده بودیم بر خواهرانمان رحم کند و عمر ما را به خاطر آنها بر ما ببخشد. چنانچه نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: در بین تمام اعمال نیک، «صلهرحم» تنها عملی است که خداوند سریع پاداش آن را به فاعل آن میبخشد
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
@Emam_kh