19.5M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
🎞 قصه بندگی(2|) نماز مچاله پارچه‌ای رو گرفته بود توی دستش. بعد اون رو مچاله می‌کرد و به سمت سجادم پرت می‌کرد. 😰 دوباره اون رو بر می‌داشت و مچاله می‌کرد و... با عصبانیت گفتم: یعنی چی؟😠 مگه نمیبینی سجاده پهنه! نمی‌دونی با این کارت، داری بی احترامی می‌کنی؟😖 نشست رو بروم و گفت: بی‌احترامی من به سجاده بدتره یا بی احترامی تو به خدا❓ سرم رو کج کردم: چی می‌گی؟ 😟 پارچه مچاله رو تو دستش گرفت و گفت: من کاری کردم که فرشته‌ها✨ با نماز تو می‌کنن. گفتم: مگه نمازم چه مشکلی داشت؟😕 شروع به تعریف ماجرایی کرد که با شنیدن اون، حسابی جا خوردم و بدجوری شرمنده شدم. 😓 اون ماجرا این بود... @Emam_kh