راز پیراهن قسمت دوم: حلما در عالم خود غرق بود و مدام صدای آلارم گوشی بلند بود. مگر ژینوس دست بردار بود ، اینقدر پیام پشت پیام داد که حلما وارد صفحه ژینوس شد و نوشت : نمی دونم به خدا چی درسته و چی نادرسته ، این وحید اونی نیست که من میشناختم، شایدم تو راست بگی... یه کم دلهره دارم که پام را توی اونجایی بزارم که تو تعریفش را کردی، اخه من مثل تو اونقد دل گنده نیستم که راحت با از ما بهتران بگم و بخندم و.. همین موقع،ژینوس چند تا استیکر خنده گذاشت و نوشت : هی دختر چی چی برا خودت میبری و میدوزی ، مگه قراره چکار کنی؟ یه طالع بینی ساده است که مطمئنا برای تو به جاهای خوبی ختم خواهد شد.. حلما آهی کشید و گفت : مطمئنی درست میشه؟ میترسم وضع از این هم خراب تر بشه، آخه وحید از رمال و رمال بازی خیییلی بدش میاد ، اگه باد به گوشش برسونه که من پام را همچی جاهایی گذاشتم ،حسابم با کرام الکاتبین هست. ژینوس یه استیکر مسخره دیگه فرستاد و نوشت : چقد تو پرتی دختر ، این بین من و تو میمونه ،کی می خواد به وحید جانت بگه هااا؟؟ اینقد بهانه نیار و ناز نکن ، بله را بگو....تازززه دعا کن طرف وقتمون بده ، اینقددد کارش درسته که نوبت هاش ماه تا ماهه... حلما ذهنش واقعا هنگ کرده بود و نمی دونست چی بگه... ادامه دارد... 📝ط_حسینی 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿