📌ترور شخصیت برای انکار مقبولیت؛ در باب مریخی و ونوسی کردن جلیلی و مردم... 🔸ساعت‌ها مصاحبه و گفتگویش را در ذهنم با دور تند مرور می‌کنم. دنبال پاسخ یک معمّا می‌گردم. چیزی در ذهنم خلجان می‌کند. چهره‌اش ترگل ورگل است و وقتی با جوگندمی‌ها و سرخ‌و‌سفیدها و گرگ‌و‌میش‌های آن پنج نفر دیگر مقایسه می‌کنی، محاسن سپیدش کوتاه‌تر نباشد، بلندتر نیست. اگر معجزه‌ی روتین‌های پوستی برخی نامزدها را برای صاف و صوف کردن پیشانی کنار بگذاریم، ردّ مُهر نماز کم‌و‌بیش بر جبهه‌ی هر شش‌نفر دیده می‌شود و او در میان این جماعت، خلاف‌آمد ایام نیست. هنوز کاپشن احمدی‌نژاد و عبای روحانی در مناظرات نماینده دارند، اما او کت و شلوار رسمی جنتلمنی به تن می‌کند. ولوم صدایش پایین است و در گرماگرم مناظره، داغ نمی‌کند و رگ گردنش بیرون نمی‌زند. عبوساً قمطریرا نیست و چهره ترش نمی‌کند. بی‌توجه به کائنات و تیر و ترکش‌هایی که از بالای سرش می‌گذرد و نامزدها با آن از خجالت هم درمی‌آیند، حرف‌های نخبگانی خودش را تندتند می‌گوید تا وقت کم نیاورد. 🔸همین‌جا روی دکمه‌‌ی پاوز ذهنم می‌زنم. حرف‌هایش؛ حرف‌هایش هم آخر رنگ و بوی مذهبی‌طور ندارد. آنقدر که دیگران آیه و روایت می‌خوانند و از نهج‌البلاغه شاهد مثال می‌آورند، عبارت‌های دینی-عربی کمتر در کلام او رژه می‌روند. ولی تا دلت بخواهد «ظرفیت» و «فرصت» و «جهش» می‌شنوی. واژه‌هایی که اصلاً تم مذهبی ندارند و بیشتر به ادبیات پیشرفت و رشد می‌مانند. «مقام معظم رهبری» و «حاج قاسم» ماشاءالله ماشاءالله از زبان نامزدهای جناحین مناظره نمی‌افتد، اما چه شود تا او بخواهد مستقیماً از رهبر انقلاب و شهید سلیمانی بگوید. یک پایش را در جبهه جا‌ گذاشته، اما ذره‌بین می‌اندازم تا ببینم کجا از نمد جنگ برای خودش کلاهی بافته و کیسه‌ای دوخته و چیزی پیدا نمی‌کنم. سر و ته حرف‌هایش را که می‌تکانی، از آن فقط وطن‌پرستی، ایران‌دوستی و اشتیاق به پیشرفت و سربلندی کشور بیرون می‌ریزد. چه می‌گویند این دهه‌هشتادی‌ها، انگار روی نام «ایران» کراش دارد و غیرتی می‌شود اگر کسی تنها از نازیبایی‌های وطن بگوید. اصلاً منفی‌بافی و سیاه‌نمایی و خودتحقیری در این بشر راه ندارد. 🔸دوباره دکمه‌‌ی پِلِی ذهنم را فشار می‌دهم. به فیلم‌های تبلیغاتی‌اش می‌رسم. در قاب تصویر، یا عده‌ای دانشجو اطرافش را گرفته‌اند و یا در حال بازدید از کارخانه‌ای مزرعه‌ای چیزی است و در حلقه‌ی کارگران و کارآفرینان دیده می‌شود و مثل ماهی در دل دریای مردم است. اگر از مذاکره با کاترین اشتون فاکتور بگیریم، با بانوان فرهیخته‌ی زیادی، از چادری‌های سفت و سخت گرفته تا حجاب‌نیم‌بندی‌ها، همکاری و همفکری دارد. 🔸دکمه استاپ را می‌زنم و نوار مغزم را به گوشه‌ای پرت می‌کنم. ذهنیت پرمشغله‌ام را باید دوباره متمرکز کنم. باید به سؤالات مهمی پاسخ بدهم. چه کسی را فقط نماینده‌ی بچه‌ریشوها و خواهر‌‌بسیجی‌ها جا زده؟ کدام شل‌مغزی گفته او خشک و بی‌تعامل و نچسب است؟ جل‌ّالخالق! مردم را سخت می‌ترسانند که جلیلی بر آنها سخت خواهد گرفت! آنها که رابطه‌شان با توده‌های جامعه رابطه‌ی جن و بسم‌الله است، همانها چو می‌اندازند که جلیلی از مردم و مردم از او فراری‌اند؛ سبحان‌الله. چند طبقه‌ی اجتماعیِ شب انتخاباتی فِیک مثل «قشر خاکستری» و «نسل زد» و از این جور بافته‌های ذهنی درست می‌کنند تا چماقی شود بر سر نامزد اصلح برای بیرون راندن او از زمین بازی. 🔸یک لیوان آب تگری می‌نوشم و انگشتم را می‌گذارم روی دکمه‌ی بَک نوار تاریخ و همینطور بی‌محابا فشار می‌دهم. آنقدر نگه می‌دارم تا می‌رسم به آن سال‌های ابتدایی انقلاب. همان سال‌هایی که بهشتی را قبل از بمب با زخم زبان و پیشتر از زبان، در ذهن مردم ترور شخصیت کردند. آری چیزی در ذهنم خلجان می‌کند. امتداد انتخاب 🌷 @Emtedadeentekhab