هنگامی که از جانب خداﷻ خطاب آمد: اى اهل آسمان ها! من آدم و حوا را در بهشت منزل دادم و همه چیز را مباحشان کردم ، مگر درخت دارای میوه جاودان🌳. اگر نزدیک آن درخت شوند و از آنها بخورند، قطعا از ظالمان خواهند بود و از آن جا بیرون خواهند گشت. شیطان این خطاب را شنید و امیدوار شد و پیش خود گفت: من آنها را از بهشت بیرون مى کنم!! شیطان که همه بدبختیهای خود را از ناحیه آدم میدانست و کینه او را به سختی در دل گرفته بود، در صدد بود به هر شیوه ای که ممکن است، موجبات گمراهی آدم و فرزندانش را فراهم کند. 💭 از ابن عباس اینگونه روایت شده : بعد از آن که شیطان از بهشت بیرون شد، تصمیم قاطع گرفت که با هر نقشه و حیله اى که شده ، باز خود را به بهشت برساند و انتقام خود را از آدم بگیرد، فکر کرد که از راه معمولى و عادى وارد شود، دید نگهبانان بر در بهشت هستند مانع او مى شوند. به کنارى رفت و به انتظار ایستاد. اول طاووس را دید، از او خواهش کرد که او را داخل بهشت کند، قبول نکرد. در این بین ناگهان چشمش افتاد بر بالاى دیوار، دید مارى بالاى دیوار قرار دارد. (تا آن روز مار🐍 یکى از حیوانات زیبا و خوش رنگ بهشت بود، و مثل سایر حیوانات دیگر چهار دست و پا داشت). شیطان جلو آمد و گفت: اى مار! مرا داخل بهشت کن ، تا اسم اعظم الهىﷻ را به تو تعلیم کنم. مار گفت : ملائکه ، نگهبان در بهشت هستند تو را مشاهده مى کنند و نمى گذارند داخل شوى. شیطان گفت: مرا داخل دهان خود کن و آن را ببند و به این وسیله مرا داخل بهشت کن. مار هم فریب او را خورد و همین کار را کرد و او را در دهان خود جاى داد(این بود که در میان دندانهاى مار سم🥃 پدید آمد؛ چون جایگاه شیطان شد). وقتى مار به این وسیله او را داخل بهشت نمود، شیطان هم کار خود را کرد، آدم و حوا را وسوسه نمود تا فریب خوردند. مار گفت : اسم اعظم را که قول دادى به من تعلیم کن شیطان در جواب گفت: اى مار! من اگر اسم اعظم را مى دانستم، احتیاج به تو نداشتم که مرا داخل بهشت کنى، من با همان اسم اعظم داخل مى شدم❕❗️ 🔥ابلیس ملعون به خوبى مى دانست خوردن از آن درخت ممنوعه باعث مى شود که آدم و حوا را از بهشت بیرون کنند. 🔅در این زمینه چند روایت وجود دارد : 1⃣روایتی میگوید که بعد از آن که شیطان به بهشت رفت ، در همان دهان مار، شروع کرد با آدم(ع) به صحبت کردن ، آدم هم خیال کرد که سخنگو مار است. میگفت: اى آدم ! خدا نمى خواهد که شما براى همیشه در بهشت بمانید و هر کس از این درخت بخورد جاوید مى ماند. آدم جواب داد: اى مار! این حرف که تو مى زنى، از غرور شیطان است. شیطان هر چه وسوسه کرد، آدم نپذیرفت و با او مخالفت نمود. وقتى شیطان از آدم(ع) مایوس شد پیش همسر آدم رفت؛ گفت: آیا میدانى چرا خداوند شما را از میوه این درخت منع کرده و گفته است نزدیک آن نشوید؟ چون هر کس از آن بخورد یا فرشته مى شود و یا عمر جاویدان را به دست مى آورد. سپس براى حق به جانبى خود، قسم هاى شدیدى خورد و گفت: من خیرخواه و دلسوز تو هستم ، خود را موظف مى دانم که شما را نصیحت کنم❕ و حوا نزد آدم(ع) رفته و به او این موارد را گفت. حضرت آدم(ع) که هنوز تجربه کافى در زندگى را نداشت و تا به حال گرفتار دام هاى شیطان و خدعه و نیرنگ هاى دروغ او نشده بود، نمى توانست باور کند کسى این چنین قسم دروغ به خدا یاد کند، سرانجام تسلیم شد و فریب و نیرنگ شیطان در ایشان اثر کرد و از میوه آن درخت خوردند. 2⃣در روایتی دیگر داستان اینگونه نقل شده: هنگامی که شیطان از آدم مایوس شد پیش همسرش حوا آمد و گفت : اى حوا! آیا مى دانى درختى که خداوند براى شما حرام کرده بود، اکنون برایتان حلال کرده؟ اگر مى خواهى امتحان کن ، فرشتگانى که موکل بر آن درخت بودند دیگر با شما کارى ندارند. حوا گفت : من الان امتحان مى کنم. به سوى آن درخت رفت. وقتى ملائکه خواستند او را از نزدیک شدن به آن درخت منع کنند، خداوندﷻ به آنان وحى فرموده و خطاب کرد: شما کسى را که عقل ندارد منع کنید، نه کسى را که به او عقل دادم و آن حجتی است بر او. اگر مرا اطاعت کند مستحق ثواب و اگر مخالفت کند مستحق عذاب است. ملائکه هم او را رها کردند و آزاد گذاشتند. حوا هم بى آن که آنها مانع اش شوند، به درخت نزدیک شد. مقدارى از میوه🍎 درخت خورد و طورى هم نشد. پیش خود گفت : مار🐍 درست میگفت!! بعد از آن رفت پیش همسر خود آدم(ع) و گفت: آیا میدانى که خوردن از آن درخت بر ما حلال شده؟ من نزدیک آن رفتم ، ملائکه هم مانعم نشدند، مقدارى از آن خوردم. آدم(ع) هم با حوا به راه افتاد، رفتند و از آن میوه خوردند! بعد از خوردن از آن درخت، ناگهان لباسهاى بهشتى👘 از بدنشان ریخت و عورت ها و بدنهاى آنها که تا آن موقع مخفى و پوشیده بود، ناگهان آشکار شد.