خودکشی سارینا اسماعیل‌زاده؛ واقعیت یا دروغ‌پردازی جمهوری اسلامی؟ جواب از زبان خود سارینا ✍ وحید خضاب ماجرای فوت غم‌انگیز سارینا اسماعیل‌زاده را همگی شنیده‌اید. اینکه جمهوری اسلامی متهم شده او را کشته را هم شنیده‌اید. اینکه مادر این دختر مصاحبه کرده و گفته دخترم خودکشی کرده را شنیده‌اید. و اینکه مخالفان نظام، انگار نه انگار، همچنان اصرار دارند او کشته شده را هم شنیده‌اید! اما خود سارینا جواب این حرف‌ها را داده بود. سارینا اسماعیل‌زاده چند کانال در تلگرام داشت. در آنها متن می‌نوشت، موسیقی می‌گذاشت و عکس‌هایی که می‌پسندید را بازنشر می‌داد. این کانال‌ها بعد از مرگ او همچنان در دسترس هستند. (و چقدر سر زدن به این کانال‌ها بعد از فوت این طفلک غم‌انگیز است.) کانال‌ها و شبکه‌های ضد انقلاب هم دربارۀ نوشته‌های او در این کانال مطلب منتشر کرده‌اند. (پست بی.بی.سی و پست یکی از معروف ترین کانالهای ضدانقلاب را که دربارۀ کانال سارینا مطلب نوشته بود در ابتدا فوروارد می‌کنم). خواسته‌اند بگویند ببینید جمهوری اسلامی چه آرزوهای برآورده نشده‌ای را زنده‌بگور کرده است. برخی پست‌های او را که به کارشان می‌آمده نشان داده‌اند. بی‌بی‌سی رسما از او یک دختر شاد سرزنده به تصویر کشیده، و آن کانال دیگر او را دختری پر از آرزو و رویا با حال خوش نشان داده است. اما پست‌های دیگرش را عمدا نادیده گرفته‌اند. برخی از این پست‌ها را عینا از کانالش فوروارد می‌کنم تا خودتان کامل بخوانید. اگر هم خواستید به کانالش بروید و بقیه پست‌هایش را هم بخوانید. حالِ بد سارینا، سرخوردگی باورنکردنی‌اش در این سن کم و تمایل عجیبش به مرگ به وضوح در نوشته‌های او پیداست. نوشته‌های این چند پست برای همین امسال و برخی از آنها برای همین یک ماهِ اخیر است. خود او پایین نوشته‌هایش تاریخ می‌زده. یکی از این نوشته‌ها، پست دوتا مانده به آخر کانال اوست. حتی اگر حرف آشنایان و خانواده‌اش را باور نکنیم که پیشتر تجربۀ ناموفق خودکشی داشته (و آن را اعتراف اجباری جمهوری اسلامی بدانیم!)، در هر حال خودکشی کسی که اینقدر در نوشته‌هایش به مرگ (و حتی صراحتا به خودکشی) ابراز تمایل کرده، امر عجیبی نیست. اینها چند جمله از نوشته‌های اوست: «هر وقت خبر بهتر شدن مامانمو میشنوم ناراحت تر میشم. شاید برات عجیب باشه ولی واقعیت داره. میدونی چرا؟ چون دوست دارم بمیره و من بهونه بزرگی واسه خودکشی داشته باشم، بهونه بزرگی واسه تموم کردن زندگیم. ... چن روزه همش تو ذهنمه کاش زودتر همه چی تموم شه راحت شم.چن روزه همش ذهنم میگه کاش بمیره که تو بتونی با جرئت و با یه دلیل قوی بتونی خودکشی کنی.» (2 اردیبهشت 1401) « هیچ جمله ای پیدا نمیکنم واسه توصیف حال بدم. فقط میخوام تموم شه.» (5 اردیبهشت 1401) «همه راه هارو رفتم،هیچکدومشون فایده نداشتن): نمیدونم. هیچی نمیدونم. ولی واقعا میخوام بمیرم. از ته دلم. بگویم از این بدتر نمیشه. یا من نمیتونم تحمل کنم. کاش تموم میشد. کاش این بازیِ کثیف واسه همیشه تموم میشد. واسه همیشه.» (6 اردیبهشت 1401) « امروز صبح که از خواب پاشدم،حس غریبی داشتم. دیگه آرزوی مرگ نکردم.» (4 خرداد 1401) [دل آدم آتش می‌گیره. طفلک یک روز که بیدار شده و آرزوی مرگ نکرده اینقدر براش عجیب بوده که این تعجبش رو به قلم آورده.] «تا برای کِی ادامه بدهیم؟ تا برای چه ادامه بدهیم؟ برای کدامین هدف؟ هدف از خلقت؟ که پایانش نیستی‌ست. ... زندگی‌ای پر از نشیب. که پایانش مرگ باشد؟ پس مرگ همین حالا! من!» (1 شهریور 1401) «بگو مادری دیگه بچه نزاد، که مثل من نشه فراموش و طرد جهان، که اولین حقش نشه رویای محال، که شب تولد مرگشو از خدا نخواد.» (29 شهریور 1401، چند روز پیش از خودکشی) خودتان در پایین، پست‌های کامل آنچه بالاتر گفتم را بخوانید: