ادامه داستان... در حرم، کربلایی به دخترش می گويد تو برو خانه من اين‌جا می مانم.😳 او به امام رضاعليه‌السلام عرض کرده بود: آقا! من سال‌هاست که نابينا هستم 😎و حتی يک‌بار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما يک‌بار هم گله نکردم و گفتم تقدير خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، ❤️اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی کنم؛😶 يا من را شفا بدهيد يا همين‌جا مرگم بدهيد. 🥺من ديگر طاقت ندارم متلک‌های مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می شود و بعد از مدتی خوابش می برد. در خواب، حضرت رضاعليه‌السلام او را شفا می دهند. مقام معظم رهبری خودشان اين داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم اين جريان را ديده‌ام، وگرنه برای مردم مشهد اين چيزها خيلی عادی است و آن‌ها هر روز از اين چيزها می بينند.💐