.
نمیدونم چند دقیقه گذشت
صدای آیفون خونه اومد
خواهرم وخواهرزاده ام بودن.
همه میدونن من می رم توی اتاق بابام
یک اتفاقی افتاده.
خواهرزاده ام در اتاق بابام رو باز کرد
گفت که،خاله من مامان بزرگ نیستم باهام حرف نزنی
به زور دستم رو گرفت ومن رو برد پیش خودشون.
دیگه شروع کرد.
خب خاله چی شده؟
آهسته،آهسته ،شروع کردم به گفتن قضیه براشون
@admin_eshell_online
#ادمین_نوشت