◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼️ قسمت1⃣4⃣ عباس من اکنون که چشمانت بازتر شده،می بینی که من فقط لحظه فرو افتادنت از اسب نبود که سراغت آمدم و سرت را به دامن گرفتم.آن زمان که مشک بر دوش به سوی خیام می تاختی و راه مشک را از میان هزاران شمشیر آخته می‌گشودی و با نجنگیدنت،دلیرانه ترین صحنه عالم را بر صفحه زمین ترسیم می کردی من به تماشای تو ایستاده بودم و برای اینهمه رشادت،لا حول ولا قوة الا بالله می گفتم.آن زمان که با اسب در شریعه ایستاده بودی و تصویر حسین را بر آب به کف گرفته خویش،تماشا می کردی،من تو و حسین را در قاب اخوت می دیدم و از مواساتت نسبت به حسین بر خود می بالیدم.آن زمان که خواهش نگفته سکینه را با نگاه مهرآمیزت، پاسخ می گفتی،من با تو و در کنار تو بودم و گرمای عطوفتت را حس می کردم.در شب عاشورا آن زمان که دشمن شبانه یورش آورد و خواست که جنگ را در تاریکی شب آغاز کند،وقتی حسین به تو گفت:جانم به فدات! بر نشین و ببین که چه می خواهند.اکنون که چشمانت بازتر شده،به روشنی می بینی که حضور من در کنار تو محدود و منحصر به عرصه کربلا نبوده.وقتی که مولا علی،در آستانه عزیمت،همه فرزندان را به دور خویش خلقه کرد،من کنار شما بودم و تقسیم نگاه مهربانش را میان شما می دیدم... ادامه دارد... @Etr_Meshkat ◼️◼️◼️◼️◼️▪️◼️◼️◼️◼️◼