چند روزیست، چونان کبوترِ بال شکسته ای شده ام که میانِ قفسی شیشه ای گیر کرده است! پشتِ شیشه ی دنیا نشسته ام و خاطراتم را مرور میکنم! تمامِ دقایقی را که در خانه ی ما هیچ کس نبود، جز تـــــو! و من، مهمان سجده یِ سجاده و ... زانوانِ تو! زانوهایت که خیسِ خیس میشد؛ دلم آرام میگرفت! ▫️آنقدر طعمِ بوسه هایت، شیرین بود؛ که کم کم، معنایِ در کامِ جنون گرفته ی من، فرق کرد.... شیرینِ من؛ خانه را خلوت کرده ای برای من؟ نکند، تو هم دلت برای مجنونِ بیمارت تنگ شده؟ پس .... هنوز هم، مجنون میخری؟ حتی با دلِ مریض! شیرین جان؛ تمامِ قشنگیِ تو، به این است؛ که درست در وقتی که فراموشت میکنیم و بالهایمان می شکند؛ می آیی و با پشت انگشت، به شیشه میزنی و میگویی؛ یادت نرفته که من هستــــــم؟ راه آسمان باز است..... من یک سؤال دارم! ❤️ آخر، میشود مجنون تو نبـــود؟ @Etr_Meshkat