برای تو مینویسم ای وصیت زهرا
به تو فکر میکنم ای نصیحت شهدا
دلم برای تو میگیرد ای مصلحت بر زمین افتاده!
ای حجاب!
ای یادگار امام!
ای نعمت کفرانشدهی خدا!
من در دههی باشکوه شصت به دنیا آمدم؛
و در دامان زنانی بزرگ شدم که به جانشان بسته بودی!
کودکی نوپا بودم که شکوه تو را دریافتم؛
ارزشات را شناختم؛
برایم نشانهی الهیت زن شدی؛
نشانهی اهل نماز بودن زن؛
علامت پاکدامنی زن؛
نشانهی همهی خوبیهایی که زن میتوانست داشته باشد..
نشانهی وفای بینهایت
نشانهی عشق عفیفانه
نشانهی یکهخواهیها و غیرتهای چشمنواز...
نشانهی آخرت؛
نماز؛
وفا؛
اعتماد؛
امنیت...
آه...
آه ای مصلحتی که قدر تو را نشناختند...
ای شهید مصلحتنشناسهای دنیابسنده!
ای دستور بر خاکافتادهی خدا!
ای واجب بیقدر شده!
با تمام زبانهای تمام بندگان خدا تو را میستایم!
با تمام قلبم منزلتات را تعظیم میکنم!
من از یاد نمیبرم که چه مصیبتهایی را مانع شدی؛
چه موانعی را پیش پای شیاطین گذاشتی؛
چه گرفتاریهایی برای قلوب مریض ساختی...
ای مصلحت مغضوب!
میدانی نمازخوانها چقدر برایت خوندل خوردند؛
خبر داری که اهل اشک، چقدر بیحرمت شدنت را گریستند؛
عالمی به آنچه بر پیروان صدیقه کبری در این ۸ ماه گذشت...
از دل کباب سینهزنها خبر داری...
ای وسیلهی تقرب!
ای تاج زیبای بندگی!
ای انتخاب اهل عافیت!
ای حجاب مصلحتآمیز الهی!
پیش خدا شهادت بده که شبی بر ما نگذشت مگر که برای تو غصه خوردیم؛
و روزی از ما سپری نشد مگر که دلنگرانت بودیم
خواهند گفت فلانی بکلی دیوانه شده!
با «حجاب» نجوا میکند!!!
بگذار خالی شوند...
بگذار شاد باشند در محرومیت از تو!!
بگذار نفهمند چه گنج شایگانی را مُفت از کف دادهاند...
بگذار تاریخ بنویسد که چه بیلیاقتهایی بودیم من و همعصرهای من!
بگذار قصهی بیعُرضگی ما شهره شود...
بلکه همه بدانند بر «مصلحتآمیزترین امر خدا» چه گذشت...
✍️محمدحسین
.