هدایت شده از ضامن اهو
💖فاطمه 💖: پارت ۶۱ /صدای پای آشنا محمد :وارد اتاق شدم رشید کنار فرشید بود و داشت دلداریش میداد یاد سعید افتادم که دکتر می‌گفت حالش خوب نیست و اگه تغییری نکنه دستگاه رو ازش جدا میکنن اگه فرشید بفهمه که نابود میشه نفس عمیق کشیدم و رفتم سمتشون و گفتم :خوبی فرشید جان 🙃 فرشید ناامیدانه در حالی که بغض تو گلوش بود گفت :اقا ‌همش تقصیر من بود 🥺من بودم که به صدا ها حساسیت نشون میدادم من بودم که باعث شدم سعید ..... محمد :نزاشتم حرفش رو بزنه و گفتم چرا خودت رو این قدر مقصر میدونی ها تقصیر تو نیست ....حالا بگو ببینم حالت چطوره خوبی سر دردت آرومه فرشید :آقا راستش خیلی سرم درد میکنه 🥲 محمد هم خم میشه و میگه :چیزی نیست رفیق خوب میشی بعد آروم پیشونیش رو بوسید فرشید گفت :اقا رسول خوبه 🥺گفتن که اونم زخمی شده محمد لبخندی میزنه و میگه :خوبه فرشید جان خوبه نگران نباش استراحت کن من دیگه باید برم سایت رشید جان تو بیمارستان میمونی هر خبری شد به منم بگی 🙃 رشید لبخندی میزنه و میگه :حتما آقا چشم ...خدا کنه حال سعید هم خوب بشه معجزه ای بشه و بهوش بیاد محمد چیزی نمیگه و سرش رو پایین میندازه و میگه :خدا کنه 😔 خونه ی رسول رقیه :غذا آماده شده بود ولی هنوز نه خبری از رحمان بود و نه خبری از رسول هر چقدر هم بهشون زنگ میزنم جوابی نمیدن که نمیدن نگران شون بودم احساس کردم یه اتفاقی براشون افتاده دل شوره داشتم از پس اضطراب داشتم که گریه ام گرفته بود حد اقل به رحمان زنگ زدم باز هم جواب نمی‌داد چرا رحمان جواب نمیده 🥺🤦‍♀️ پ.ن..همه این اتفاق ها در صدای پای آشنا @saday_pay_ashna خوش اومدید