هدایت شده از ᴇʀꜰᴀɴᴇʜ
✨️بــســم رب ؏ــشق✨️ ❤️رمان تلخ اما شیرین❤️ _رسول از موریت برگشتههه + در مورد آدمای مهم زندگیم _تهدیدم کردن گفتم بلایی سره رسول میارن +آغاز عملیات _این ی دستوره ، از اونجا دور شو سریعتر +تا تهش هستم رو من حساب کن _قول داده بودی پیشم باشیااا چیشد زدی زیر قولت ، تو ک هیچ وقت بد قول نمیشدی +شاید جسمم کنارت نباشه ولی همیشه روحم کنارته .. _بچمو گروگان گرفتن ب خاطر اینکه زهر چشم از من بگیرررن +چشمم خورد ب گلوله ای ک بابا رو نشونه گرفته بود _حواسم پرت شد ک ی دفعه رسولو خونی.... ادامه در لینک زیر👇 https://eitaa.com/gandoei رمانی پر از تهدید و اتفاق های شاد و غمگین + یزید بازی خوشحال میشیم خونواده ی گاندویی ما رو بزرگ ترش کنید