محمد شجاعی با سلام و احترام این سروده در گرامی‌داشت چهلم شهادت شهید سیدحسن نصرالله و حوادث پس از آن تقدیم می‌شود. (شماره 1) شهادت سیدحسن نصرالله باز، دیوِ زشتکارِ سنگدل یک فرشته‌خوی را از ما گرفت باز، ابری چون دلِ دشمن، سیاه روی خورشیدِ جهان‌آرا گرفت _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ تیره‌گون‌بادی به‌ناگه شد وزان شعلهٔ فریادها خاموش شد تیغِ بیداد از نیام آمد برون پاره‌پاره حنجرِ چاووش شد _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ از غروبِ پر غمِ «شمس الضُّحی» «ضاحیه» شد غرق دود و غرق آه آه، از گودال و آه از قتلگاه آه، از قربانیان بی‌گناه _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ گوهرِ لبنان، شبیه آینه با شکستن، بی‌کران تکثیر شد با عروج سرخ، نورِ راهِ او مثلِ مهر و ماه، عالمگیر شد _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ نام و یادش در دلِ تاریخ ماند با شهادت زندهٔ جاوید گشت مثلِ «قُقنوسی» که بعد از سوختن زنده و تابنده چون خورشید گشت _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ گفت در وصفش جناب «رودکی» پارسی‌گویی که او هرگز نمرد: «گنج نابی بود در این خاکدان مرگ آن خواجه نه کاری بود خُرد» _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ «از شمارِ چشم یک تن گشت کم وز شمارِ عقل از حد بیش بود» در زعامت، مقتدر چون «موسوی» مثلِ «موسی صدر» ژَرف‌اندیش بود _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ نور چشم خویش را قبل از عروج در دفاع از خاکِ لبنان نیز داد پیکرِ تازه‌جوانش بعدِ قتل دستِ اسرائیلِ ویرانگر فتاد _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ مثلِ «سیّد هادی» و «احمدقَصیر» مردِ دیدارِ خدا در جنگ بود گفت: یا فتح و ظفر یا مرگِ سرخ مرگ در بستر برایش ننگ بود _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ از غم و اندوهِ «نصرالله»، آه در دلِ ما غصه بی‌اندازه شد داغِ ابراهیم و اسماعیل، باز مثلِ داغِ حاج قاسم تازه شد قتل عام ظلمتِ صهیون، نه تنها منع کرد از درخشش، آفتاب و ماه را بلکه از تیره‌دلی خاموش کرد شمعِ اخترهای «حزب الله» را _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ اخترانی چون «صفیّ الدّین» و «شُکر» شمسهٔ اَجرام کیهانی شدند آه، در چند انفجارِ سهمگین کهکشانی چون «سلیمانی» شدند _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ بعد، با هر بمبِ سنگرکوبِ خصم قامتِ چون کوهِ سرداری شکست گشت لبنان و فلسطین لاله‌گون مثل ایران در فضای سال شصت _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ آه، آه از سال شصت و هفتِ تیر آه، از هفتاد تن خورشید و ماه آه، از آن چندماهِ فصلِ گرم گشت ایران مثل لبنان قتلگاه _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ دیو، می‌پنداشت: پنهان می‌کند نورِ افروزندهٔ خورشید را لیک یزدان کرد تابان‌تر ز مِهر آفتابِ روشنِ توحید را _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ باز پیدا شد رخِ زردِ خزان آسمانِ سبز را تُندَر رسید برقِ حاصل‌سوزِ بیداد و ستم خرمنِ آیینه را آتش کشید _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ دولتِ صهیونیِ نوباوه‌کش قتلِ عامی سخت وحشتناک کرد نونهالانِ عزیزِ «غَزّه» را با کتاب و مدرسه در خاک کرد _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ زیر بمبارانِ آتشزایِ او هرچه در بیداری و در خواب سوخت گل به گلزار و قناری در قفس سار روی سرو و قو در آب سوخت _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ نغمه‌های شادِ بلبل در گلو مثلِ صوتِ قاریِ قرآن شکست همچو قلبِ صافِ طفلِ شیرخوار تُنگِ آبِ ماهی‌ِ بی‌جان شکست _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ در خیامِ غربت و آوارگی مرغِ عشق از نغمه‌خوانی باز ماند در خرابی‌های چشم‌آزار شهر بوم زشت‌آوای شب آواز خواند _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ در «عروسِ شرق»، بیروت کهن کس دگر آثاری از شادی ندید در دیارِ «شاخهٔ زیتون» کسی یک نشان از صلح و آزادی ندید _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ چرخهٔ خدمت‌رسانی‌های شهر با خرابی‌ها همه تعطیل شد مرکزِ «خیریّه» و «قرض‌الحَسَن» خود به آهن‌پاره‌ای تبدیل شد _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ قصدِ دیو، اِرعاب و قطعِ نسل بود کُشت هر جاندارِ بی‌آزار را کرد یکسان با زمین دیوانه‌وار هرچه درمانگاه با بیمار را _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ این جنایت بس که با ابزارِ صلح ظالمانه جنگ را تشدید کرد دست‌ها را قطع و چشمِ مردمان بی‌نصیب از دیدن خورشید کرد _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ تا به کی یارب شکیباییّ و حلم کاسهٔ صبر زمان لبریز شد آتشِ فریادِ خشم و انتقام شعله‌ور از نای آتش‌خیز شد _ ه _ _ _ ه _ _ _ ه _ ریشه‌کَن کُن مثلِ «شَدّاد» و «ثَمود» دولتِ صهیونیِ بی‌ریشه را با عذابِ صاعقه، آتش بزن این رژیمِ شومِ ظلمت‌پیشه را ادامه دارد.........