من عروسک دخترکی از اهالی غزه ام به نام جمیله! الان ساعت‌هاست که زیر آوار، مجروح افتاده‌ام در حالی‌که که گرد و غبار بر روی تن و صورتم نشسته، اما خبری از جمیله ندارم. اینجا زیر آوار، از تنهایی، تاریکی و انفجار، بمباران و صدای فرو ریختن خانه‌ها، وحشت و ترس دارم. این دیگر چه دنیایی است که آدم‌ها برای خود ساخته‌اند. خونریزی، قتل، کشتار و غارت عده‌ای بی‌گناه از کودکان و زنان بی‌دفاع. دیروز جمیله می‌گفت: الان چند روزی است که نه آب داریم برای خوردن، نه غذا، نه دارو. حتی برق خانه هایمان را هم قطع کرده‌اند. خانه‌هایمان ویران و ما را آواره کرده‌اند. می‌گفت، پدرم می‌گوید: امید ما به خداست و ما جز به خدا توکل نمی‌کنیم. می‌گفت، پدرم دستهایش رو در موهایم فرو می‌کرد و مرا در آغوش می‌کشید و در کنار گوشم آهسته می‌گفت: دخترم، پیروزی از آن ماست چون خدا با صابران است. جمیله می‌گفت، پدرم می‌گوید: سال‌هاست که ما رنگ خوشی و لبخند ندیده‌ایم و با دشمنان خدا با سنگ می‌جنگیم. اما ناامید نیستیم، چون سلاح واقعی ما ایمان به خداست. خدا پشتوانه ی ماست. از دیروز تا الان که زیر آوار مانده ام دیگر جمیله را ندیده ام. شاید دیگر او را هرگز نبینم، هرگز! و چقدر تلخ است این ماجرا، شاید آن طرف تر در زیر بمباران جمیله چشم هایش را برای همیشه بر روی دنیا بسته باشد.! 📝به قلم غلامرضا اقتصادی 🌐 به کانون طه آب‌پخش بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e