کانون طه آب‌پخش
📚 #به_وقت_کتاب 🔰 “#جاده_یوتیوب” سفرنامه محمدعلی جعفری به سرزمین شام 🔸 #محمدعلی_جعفری در «جاده‌ یوت
📚 به وقت کتاب 🔰 “جاده یوتیوب” سفرنامه محمدعلی جعفری به سرزمین شام کتاب ⁣⁣”جاده یوتیوب“، سفرنامه محمدعلی جعفری به سرزمین شام است. محمدعلی جعفری متولد ۱۳۶۴ است و پیش از این کتاب هایی در حوزه زندگینامه داستانی شهدا و بزرگان نوشته است. جعفری در «جاده‌ یوتیوب» به سراغ زندگی جهادی شهید محمدحسین محمدخانی در سوریه رفته که از سوی انتشارات نشر معارف منتشر شده است. وی برای نوشتن از شهید محمدحسین محمدخانی (قصه‌ی دلبری، و عمار حلب) نیاز دارد به خاطراتی که دست اول باشند. به خاطراتی که از هم‌رزمان نزدیک شهید روایت شوند و این نیاز سرآغازی می‌شود تا ایشان به سوریه برود. نویسنده شما را به اعماق سوریه می برد و در تله ی جاده یوتیوب می اندازد، جاده ای که باید تا آخرش بروید و لحظه ای کتاب را رها نمی کنید!⁣ ⁣ جاده یوتیوب اصطلاحی است بین مدافعان حرم، و به راهی می گویند که به اشتباه شما را به دل دشمن ببرد و شما خود را در کمین بیابید و آخر و عاقبتتان نشستن روی صندلی و جلوی دوربینی باشد که ذبح شدنتان را در یوتیوب پخش می کند. ⁣ قلم خودمانی و روان نویسنده همانند دیگر کتب این نویسنده مانند “عمار حلب” و “قصه دلبری” خیلی به دل می نشیند، با این تفاوت که در اینجا به خاطر برخی موقعیت‌ ها مخاطب را با هول و ولای بیشتری مواجه می‌ کند. این کتاب تکه کلام ها و شوخی هایی که گاها بین خودمان رایج است را بیان میکند و ما را می خنداند البته قصدش خنداندن ما نیست و می خواهد ما را با زاویه ای واقعی تر با فضای جبهه های دفاع از حرم آشنا کند.⁣ کمی که پیش می روید در خلال این لحظات شیرین و طنز با دلهره های مختلفی روبرو می شوید، که البته کم و بیش از ابتدا با مدل های مختلف این دلهره ها همراه بودید؛ اما گاهی هیجانی تر می شود و ضربان قلبتان رو به راحتی میشنوید. ⁣ آقای محمدعلی جعفری سفرنامه ی سوریه خود را با هنرمندی و توانمندی زیاد به رشته تحریر درآورده است. برشی از کتاب را در زیر می آوریم: برق شادی دوید توی چشمانش. سینه‌اش را سپر کرد و گفت: موقعیتی داشتیم توی شیخ نجار. داخل یه کارخونه. صاحب کارخونه رفته بود. سرایداری اون‌جا‌رو به دامادش سپرده بود، و زن و بچه‌ش اون‌جا بودن. بچه‌ها اون‌جا مشغول بودند. ما چهار-پنج نفر نزدیک یک سال و خرده‌ای، داخل اتاق همکف بودیم و اون با زن و بچه‌ش طبقه‌ی چهارم. وقتی داشتیم وسایل رو جمع می‌کردیم اومد گفت: اگه می‌شه، این دو تا تیکه موکت‌ تونو بدین ما. موکت‌های خوبی هم نبود. اصلا قابل جمع کردن نبود. گفتم: اگه نیاز دیگه‌ای هم داری، بگو برطرف کنیم. با اشک چشم گفت: کاش نمی‌رفتین! گفت: وسایل زن و بچه‌م‌رو نمیارم پایین، به امیدی که ان‌شاء‌الله برمی‌گردین! عفت چشم و عفت زبان و عفت حرکات و سکنات، این‌قدر تاثیر می‌ذاره. به نظرم اثرش بیشتر از اینه که ما این‌جا تپه‌ای رو بگیرم با خونه‌ای رو آزاد کنیم. این جنگ یه روزی تموم می‌شه ولی اون‌ چیزی که برای مردم سوریه می‌مونه، همینه که میگن ایرانی‌ها به ناموسمون نگاه نمی‌کردن! به اموالمون دست درازی نمی‌کردن! @Fahma_KanoonTaha