💥🌹🍃🌼💞🌟💚
💐💙🌸
❣💐
💜
🌟
🌹
💛
✍
#با_نویسندگان_ماوایی شهرستان فامنین
#حماسه_بابا (27)
📌 این داستان : شرف، بیل، مسلسل
🔰 بخش دوم
🔶آنها هر روز صبح زود، بیل و کلنگ خود را بر دوش گرفته و پس از شش، هفت کیلومتر پیادهروی، خودرا به محل کار می رساندند.
✔ مباشر که مسؤلیت تقسیم قطعات جاده بین کارگران و نظارت و سرپرستی آنها را بر عهده داشت قطعهای را با قدمهایش اندازه کرده و تحویلشان میداد و آنها مشغول به کار میشدند.
✖ آنها صبح تا غروب کلنگ میزدند و با بیلها و فرغونهای دستی، خاک را جا به جا نموده و قطعهای از جاده را هموار میساختند و برای استراحت ظهر و نماز و نهار نیز به دخمهای که در حاشیة تپّهها کنده بودند میرفتند و در پناه خاک بِکر، ساعتی را میآسودند.
🔽مباشر که مردی شهری بود و شبانه روز را در آنجا سپری میکرد، اسب، همسر و تنها پسر خردسالش را هم همراه خود آورده بود.
💥 او با اسبش در مسیر جاده رفت و آمد میکرد و به کارگران سرکشی میکرد، همسرش نیز همراه فرزند خردسالش در کلبهای که در فاصلهای دورتر از جاده درست کرده بودند زندگی میکرد و صبحانه و نهار و شام مباشر را آماده میکرد.
💯مباشر، با شناختی که از کارگران هموطن خود بهویژه این سه برادر داشت، بدون نگرانی همسرش را در کلبه تنها میگذاشت و تا فرسنگها دورتر از آنجا، برای رتق و فتق امور رفت و آمد میکرد.
⬅در یکی از روزهای سرد پاییزی در حالیکه کارگران در میان گرد و غباری که از بیل و کلنگهایشان برمیخواست و با باد تند و سرد منطقه، به سر و رویشان میریخت بیحرکت ایستادند و به دوردست خیره شدند. یکی از کارگرها با اشاره دست توجّه بقیّه را هم به گرد و غباری که در چند کیلومتری بر می خاست جلب کرده بود.
✏ نویسنده :
#استاد_عظیم_سرودلیر
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🔻کانال فرهنگی،
اجتماعی
#فامنین_گرام👇
🆔
@Famenin_Gram 🍀
🌹
🌟
💙
🌿💐
💞🌻❣
💥 🍃💜🌸💛🌸🌹💚