دسته‌گلي براي مادر مردي مقابل گل‌فروشي ايستاد. او مي‌خواست دسته‌گلي براي مادرش که در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود. وقتي از گل‌فروشي خارج شد، دختري را ديد که در کنار درب نشسته بود و گريه مي‌کرد. مرد نزديک دختر رفت و از او پرسيد: دختر خوب چرا گريه مي‌کني؟‌ دختر گفت: مي‌خواستم براي مادرم يک شاخه گل بخرم ولي پولم کم است. مرد لبخندي زد و گفت: با من بيا، من براي تو يک دسته‌گل خيلي قشنگ مي‌خرم تا آن را به مادرت بدهي. وقتي از گل‌فروشي خارج مي‌شدند دختر درحالي‌که دسته‌گل را در دستش گرفته بود لبخندي حاکي از خوشحالي و رضايت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: مي‌خواهي تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهي نيست. مرد ديگر نمي‌توانست چيزي بگويد، بغض گلويش را گرفت و دلش شکست. طاقت نياورد، به گل‌فروشي برگشت، دسته‌گل را پس گرفت و 200 کيلومتر رانندگي کرد تا خودش آن را به دست مادرش هديه بدهد. شکسپير مي‌گويد: به‌جاي تاج گل بزرگي که پس از مرگم براي تابوتم مي‌آوري، شاخه‌اي از آن را همين امروز به من هديه کن. 🌹بزن رو لینک زیر و با ما همراه باش 😊 به کانال فرکانس 313 ظهور بپیوندید https://eitaa.com/Fercans313Zouhor