برای معلمم، برای استادم حسن عباسی عزیز دل، شرمنده‌ایم از اینکه آنکه باید باشیم نیستیم... عزیز دل قطره قطره عرق‌های تو، قطره قطره اشک‌های شرمندگی ماست... می‌بینیمت... می‌شنویمت... نمی‌فهمیم امّا... خستگی‌ات را می‌بینم و تنها خدا قوتی می‌گوئیم... خدا قوت امّا کم نیست... خدا قوتت دهد مرد... در میان نامردمان و ما... عزیز دل، نفس نفس‌ات زمزمۀ حق است و ما اسیران باطل... عزیز دل، تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد... عزیز دل، وجود نازکت آزرده از گزند مباد... شرمنده‌ایم که تو اینگونه و ما اینگونه! شرمنده‌ایم که این همه دستورات فرماندهی چون تو را... سربازانی چون ما باید اطاعت کنیم... شرمنده‌ایم که وقتی گفتی بپّر، نگفتیم چند متر! عزیز دل، تو عزیز اسلامی... و اسلام عزیز را در تو یافتیم... ببخش اگر کندیم... ببخش اگر شل و ولیم... فریاد بکش... شاید تکانی بخوریم... شاید بفهمیم 1400 سال اسلام است و ما... عزیز اسلام، در نفس نفس فریادهایت صدای اسلام موج می‌زند... عزیز اسلام، در قطره قطره عرق‌هایت موج موج کفار آتش می‌گیرند... عزیز اسلام، در پلک پلک بی‌خوابی‌ات فریادهای شادی مظلومان عالم هلهله می‌کند... عزیز الله، تو عزیزاللهی و من عشقتنی عشقته عزیز الله، می‌دانم که تو به دوست داشتن ما نیازی نداری، امّا بدان همه، همۀ‌مان، همه که می نشینیم روی صندلی‌های جلوی تو، همه... همه... دوستت داریم... 19 مرداد 1397 مهدی تابنده کوچکترین سربازت .