محمدرضا که از جبهه می‌اومد و برای چند روز خونه بود، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم، میدیدم میخونه و حال عجیبی داره، یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده، یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه می‌نالی؟ جواب داد: "همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره" راوی: خواهر شهید @gasdak313