🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 43 لبخندی پهن روی لبم نشست و به مرسانا که سعی داشت از پام بالا بیاد و روی زانو
44 پس رفتنش به مهمونی حقیقت داشت و باید یه جوری مانعش می‌شدم،ولی چجوری؛منکه نمی‌تونستم بهش بگم به مهمونی نره پس باید چیکار می‌کردم، با صدای مبینا از فکر در اومدم و بهش نگاه کردم که گفت: +می‌دونم فضولیه ولی می‌تونم بپرسم چرا این رو پرسیدین؟ -چیز مهمی نیست،اگه بخوام آدرس مهمونی رو برام گیر بیاری اینکار رو می‌کنی؟ +آدرس مهمونی و نمی‌دونم شاید بتونم یه جوری از خودش بپرسم -پس اگه چیزی فهمیدی به همون شماره‌ای که بهت زنگ زدم پیام بده +چشم حتما -ممنون می‌تونی بری از موقع رفتن مبینا چند ساعتی طول کشید که بهم پیام داد و علاوه بر آدرس مهمونی ساعت رفتن و برگشتنش رو هم بهم اطلاع داد،با خوندن پیامش که همه چی رو دقیق نوشته بود براش پیام فرستادم: -یادم باشه تو رو به وزارت اطلاعات معرفی کنم برای جاسوسی عالی هستی! پیام داد +الان این پیام‌تون طعنه بود دیگه؛ منو باش با چه جون کندنی از زیر زبون آرام اطلاعات بیرون کشیدم و شما به جای خسته نباشی این جوری جوابم رو میدی براش نوشتم - مگه کوه کندی؟ جواب داد +از کوه کندن هم سخت‌تر بود؛نمی‌دونین چقدر سوال پیچم کرد و با چه بدبختی از دستش خلاص شدم دیگه جوابی بهش ندادم و راضی از عملکردش گوشی رو روی میز انداختم ۝۝ ساعت ۱۱ شب بود و من منتظر آرام جلوی در خونه‌ای که آدرسش رو مبینا بهم داده بود،توی ماشین نشسته بودم. از صبح خیلی فکر کرده بودم و به نظرم این بهترین راه بود که آرام رو تا رسیدن به خونه‌اش تعقیب کنم و مطمعن بشم سالم به خونه رسیده. دو ساعت توی ماشین نشسته بودم تا اینکه بالاخره از در آپارتمان خارج شد و توی آژانسی که راننده‌اش یه خانم بود نشست،با حرکت کردن آژانس، من هم ماشین رو روشن کردم و جوری که جلب توجه نکنم به دنبالشون حرکت کردم یه مقدار که دنبال ماشین رفتم متوجه شدم داره مسیر رو اشتباهی میره ولی به خیال اینکه می‌خواد از مسیر دیگه‌ای بره کاری نکردم و به تعقیب کردنم ادامه دادم که بر خلاف انتظارم ماشین وارد خیابون خلوت و کنار خیابون پارک شد همان‌طور که به آرومی رانندگی می‌کردم و بهش نزدیک می‌شدم همون پسر مزاحم رو دیدم که در سمت آرام رو باز کرد و با گرفتن دست آرام اون رو به زور از ماشین بیرون کشید و به سمت ماشین خودش بردش آرام برای بیرون کشیدن دستش از دست پسره تقلا می‌کرد که بی‌فایده بود و باعث شد پسره او رو توی بغلش بگیره خیلی سریع ماشین رو کنارشون نگه داشتم و پیاده شدم و رو به پسره گفتم: -تو داری چه غلطی می‌کنی؟ قیافه‌ی پسره و آرام با دیدن من متعجب شد و پسره با تعجب گفت: + تو اینجا چیکار می‌کنی؟ آرام که فرصت رو مناسب دیده بود از غفلت پسره استفاده کرد و خودش رو از بغلش بیرون کشید ولی دستش هنوز توی دست پسره بود و نمی‌تونست آزادش کنه بهشون نزدیک شدم و رو به پسره گفتم: -دستش رو ول کن +و اگه نکنم؟ یقه‌اش رو گرفتم و غریدم: -خودم می‌کشمت عوضی ✍🏻میم.الف