چشم‌های خسته‌ات... گواهی می‌داد... چشم‌انتظاری! نگاه آرام و سکوتِ بیش‌تَرت... حکایتِ بغضی عجیب داشت! تسبیح را آرام چرخاندن‌ت... آشوبِ دلَ‌ت را گواهی می‌داد! دارم باخودم فکر می‌کنم: حالا... آرام گرفته‌ای؛ وقتی چشمت... روشن شده به جمال عقیله خاتون! حالا... از تَهِ دل می‌خندی؛ وقتی رفیقانِ قدیمی‌ات را دیده‌ای! حالا... و مثل همیشه... سَرَت را بالا گرفته‌ای؛ که در دفاع از حرم عمه سادات... سنگِ تمام گذاشتی! راحت بخواب سردار! ما... فرزندان این مرز و بوم... دست از دفاع بر نمی‌داریم! ما... راه‌ت را... ایمان و اعتقادت را... و عشق و آرمان‌ت را... ادامه خواهیم داد! راحت بخواب سردار... حرم، بی‌مدافع نمی‌ماند! تنها... دل‌مان برای‌ت... تنگ خواهد شد! راحت بخواب سردار! شهادتت مبارک؛ حاج قاسم! ... نویسنده: علی‌رضا پورمُشیر