فصل 4 كتاب روشنى مهتاب قرن سوم هجرى است و من هنوز در شهر بغداد هستم، مى خواهم به ديدار استاد طَبرى بروم، همان كسى كه نويسنده كتاب "الاُمَم و المُلوك" است. ما اين كتاب را بيشتر به نام "تاريخ طبرى" مى شناسيم. تو مى گويى استاد طَبرى در بغداد چه مى كند؟ او از شهر آمل است و بايد در در آمل به دنبالش باشى! من شنيده ام كه مدّتى است او به بغداد آمده است، آرى! امروزه بغداد، قطب علم و دانش است، دانشمندان بزرگ به اين شهر رو مى آورند. استاد طَبرى در علم حديث، تاريخ و تفسير، سرآمد دانشمندان شده است. من چون به تفسير قرآن خيلى علاقه دارم، دوست دارم از گفته هاى استاد در تفسير قرآن بهره ببرم. بيا با هم به درس تفسير استاد برويم! * * * همه شاگردان دور استاد حلقه زده اند، يكى با صداى زيبا، قسمتى از آيه 30 سوره بقره را مى خواند: (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ...): وقتى كه فرشتگان به خدا گفتند: ما تو را تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم. اكنون استاد چنين سخن مى گويد: فرشتگان هم عبادت خدا را به جا مى آورده و نماز مى خوانند، البتّه نماز هر گروه از فرشتگان با نماز گروه ديگر فرق مى كند، مثلاً نماز فرشتگان آسمان اوّل، اين است كه به سجده بروند. اين مطلب در حديثى از پيامبر آمده است. امروز مى خواهم حديثى را براى شما بگويم كه آقاى سعيدبن جُبير آن را نقل كرده است، گوش كنيد: يك روز، عُمَر به مسجد مى رفت تا مثل همه مسلمانان در نماز جماعت شركت كند. همه مردم از خانه هاى خود بيرون آمده بودند تا به مسجد بروند و پشت سر پيامبر نماز بخوانند. عُمَر وقتى به مسجد مى رفت، نگاهش به مردى افتاد كه در گوشه اى نشسته بود. عُمَر به او گفت: موقع نماز است و هنوز اينجا نشسته اى؟ آن مرد در جواب گفت: كار خوب من براى تو چه فايده اى دارد؟ تو اگر كار خوبى داشته باشى، براى خودت خوب است! عُمَر ناراحت شد و او را كتك زد، بعد از آن، عُمَر به مسجد رفت و با پيامبر نماز خواند. وقتى نماز تمام شد، عُمَر نزد پيامبر آمد و ماجراى آن مرد را تعريف كرد. پيامبر به او سخنى گفت، عُمَر فكر كرد بايد تا آن منافق را به قتل برساند، براى همين با عجله از جاى خود برخاست تا نزد آن منافق برود. پيامبر عُمَر را صدا زد و گفت: "اى عُمَر! بازگرد! همانا غضب و خشم تو، مايه عزّت اسلام است، خشنودى تو، همان حكم خداست! اى عُمَر! خدا نيازى به نماز انسان ها ندارد، در آسمان ها، فرشتگان همواره مشغول نماز هستند و خدا را عبادت مى كنند. عُمَر به پيامبر گفت: اى پيامبر! نماز فرشتگان چگونه است؟ پيامبر سكوت كرد و به او جوابى نداد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و به پيامبر چنين گفت: "اى پيامبر! به عُمَر سلام برسان و به او خبر بده كه نماز فرشتگان هر آسمان با آسمان ديگر تفاوت دارد، نماز فرشتگان آسمان اول، سجده مى باشد، نماز فرشتگان آسمان دوم، ركوع مى باشد...".10 وقتى سخن استاد به اينجا مى رسد، او بحث را تمام مى كند، گويا او خسته شده است. * * * من با شنيدن اين سخن به فكر فرو مى روم. چگونه مى شود كه خشم عُمَر مايه عزّت اسلام باشد؟ عُمَر كسى است كه با خشم، درِ خانه فاطمه(س) را آتش زد، آيا خشم او، عزّت اسلام بود؟ آخر اين چه حرفى است كه او مى زند؟ مى خواهم بلند شوم و به استاد بگويم عُمَر در حقّ فاطمه(س)ظلم نمود، آن وقت شما او را اين گونه معرّفى مى كنى؟ چرا هر حديث دروغى را نقل مى كنيد؟ امّا تو دست مرا مى گيرى و مى گويى: آقاى نويسنده! حواست كجاست؟ گويا فراموش كرده اى كه استاد طبرى، از اهل سنّت است، او اعتقادات خاص خودش را دارد، آيا كسى كه خشم عُمَر را مايه عزّت اسلام مى داند، شيعه است؟ با سخن تو به خود مى آيم. حق با توست. من بايد سكوت كنم و چيزى نگويم، امّا من بايد حرف خودم را بزنم، من كه غير از تو كسى ندارم، به تو مى گويم، تو سرمايه زندگى من هستى، استاد طَبرى اين حديث را از آقاى سعيدبن جُبير نقل مى كند، من مى دانم كه سعيدبن جبُير در سال 46 هجرى به دنيا آمده است، يعنى او 35 سال بعد از وفات پيامبر، متولّد شده است، حال چگونه مى شود كه او اين سخن را از پيامبر شنيده باشد؟ معلوم است كه "سعيدبن جُبير" اين حديث را خودش ساخته است يا اين كه شخص ديگرى اين حديث را ساخته است و به "سعيدبن جُبير" نسبت داده است.11 لحظاتى مى گذرد، فرصت را مناسب مى بينم تا سؤال خود را از استاد طَبرى بپرسم، جلو مى روم، سلام مى كنم و مى گويم: ــ جناب استاد! من هموطن شما هستم، نزد شما آمده ام تا سؤالى از شما بپرسم. ــ خوش آمديد! شما مى توانيد سؤال خود را بپرسيد. ــ نظر شما درباره حوادث بعد از وفات پيامبر چيست؟ آيا درست است كه عُمَر مى خواست خانه فاطمه(س) را آتش بزند؟ ــ من پاسخ شما را در كتاب خودم نوشته ام، شما با مطالعه آن به جواب خواهيد رسيد كتاب تاريخ طَبرى در دست من است. اين سخن استاد طَبرى است: عُمَر اوّلين كسى بود كه با ابوبكر بيعت کرد