اَز دخترک گل فروش
یک شاخه عِشق می خَری و
از پسرکِ فال فروش،
مثلا فَردا را...!!
بوی اسپند زن کولی می پیچد
در اتاقک ذهنت و
استشمام می کنی زندگی را...
آرامش که همیشه
در سکوت ذهن و خیال،
یا کلبه دنج و کافه های
شاعرانه نیست!
گاهی
بین شلوغیِ خیابان های شهر،
لبخند یک دختربچه
که بینی اش را با شیطنت
به شیشه ماشین چسبانده،
ناخودآگاه می تواند لبخند را
روی لب های کج و معوج
از اخم هایت بنشاند و این یعنی
آرامش!
و گاهی مرور خاطرات عاشقانه
پشت صف های طولانی و
دراز ماشین های کوچک و
بزرگ در شب های سرد می تواند
تو را از قید زمان
و انتظار رها کند...
و مگر زندگی غیر از این است؟!
@G_IRANI